کلمه جو
صفحه اصلی

لمس کردن


مترادف لمس کردن : بسودن، دست مالیدن، سودن

برابر پارسی : بساویدن، بسودن، پرماسیدن

فارسی به انگلیسی

dab, feel, palpate, touch


to touch, to feel of


dab, feel, palpate, touch, to touch, to feel of

فارسی به عربی

ضربة , لمس , ملمس , وارد

مترادف و متضاد

بسودن، دست‌مالیدن، سودن


take (فعل)
بردن، گرفتن، پنداشتن، ستاندن، برداشتن، لمس کردن

stroke (فعل)
زدن، نوازش کردن، لمس کردن، سرکش گذاردن

touch (فعل)
متاثر کردن، زدن، رسیدن به، لمس کردن، دست زدن به، پرماسیدن، متاثر شدن

feel (فعل)
احساس کردن، حس کردن، لمس کردن، محسوس شدن

palpate (فعل)
لمس کردن، پرماسیدن، امتحان نمودن

فرهنگ فارسی

( مصدر ) دست مالیدن بپسودن بساویدن : بسودن چیزها محتاج توسط هوانبود در شناخت آن چیز که لمس کند .

لغت نامه دهخدا

لمس کردن. [ ل َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) بسودن. ببسودن. برمجیدن.ملامسه. مَس . پرواسیدن. بپرواسیدن. ( لغت نامه اسدی ). بساویدن. پساویدن. ( برهان ). و رجوع به لَمس شود.

فرهنگ فارسی ساره

بساویدن


واژه نامه بختیاریکا

دست کشیدِن؛ دست نُهادن

پیشنهاد کاربران

استلام
مسح کردن

بسودن

درک کردن هم میده در جمله ی ما همه ی مجود لمس کردم میشه با تمام وجودم درک کردم


کلمات دیگر: