کلمه جو
صفحه اصلی

مبتذل


مترادف مبتذل : بی ارزش، پست، پیش پاافتاده، سخیف، ناپسند، هجو، عوام پسند، بازاری، خوار، فرومایه

برابر پارسی : پیش پا افتاده، پست، بی ارزش

فارسی به انگلیسی

banal, bathetic, bromide, cheap, commonplace, corny, musty, pedestrian, platitudinous, stale, stereotypical, stock, stodgy, tatty, tawdry, threadbare, trite, well-worn


banal, cheap, commonplace, corny, stale, stock, tawdry, camp, campy, bathetic, bromide, musty, pedestrian, platitudinous, stereotypical, stodgy, tatty, threadbare, trite, well-worn, chestnut, schmaltz

commonplace, trite


فارسی به عربی

امر اعتیادی , عادی , فاسد , فظ , ماشی , ممل

مترادف و متضاد

commonplace (صفت)
معمولی، پیش پا افتاده، مبتذل، همه جایی، عادی

stale (صفت)
کهنه، مبتذل، مانده، بوی ناگرفته، بیات، پر زور وکهنه

pedestrian (صفت)
بی روح، مبتذل، وابسته به پیاده روی

trivial (صفت)
بی مزه، بدیهی، مبتذل، بیهوده، ناچیز، نا قابل، چیزهای بی اهمیت، جزیی

banal (صفت)
معمولی، بی مزه، پیش پا افتاده، مبتذل، همه جایی

vulgar (صفت)
پست، مبتذل، عوامانه، عامیانه، رکیک

trite (صفت)
کهنه، مبتذل

humdrum (صفت)
مبتذل، یک نواختی

platitudinarian (صفت)
مبتذل، عاری از لطف و مزه

platitudinous (صفت)
بی مزه، مبتذل، تکراری و پیش پا افتاده

well-worn (صفت)
کهنه، پیش پا افتاده، مبتذل، مستعمل، زیاد کار کرده

truistic (صفت)
بی مزه، بدیهی، مبتذل

۱. بیارزش، پست، پیش پاافتاده، سخیف، ناپسند، هجو
۲. عوامپسند، بازاری
۳. خوار، پست، فرومایه


بی‌ارزش، پست، پیش پاافتاده، سخیف، ناپسند، هجو


عوام‌پسند، بازاری


خوار، پست، فرومایه


فرهنگ فارسی

چیزی که همه کس آنرادیده باشد، پیش پاافتاده، بی ارج، خواروناپسند
۱ - ( اسم ) آنچه که در دسترس همه است پیش پا افتاده . ۲ - مستعمل . ۳ - ( صفت ) خوار فرومایه پست .
بذله پوش

فرهنگ معین

(مُ تَ ذَ ) [ ع . ] ۱ - (اِمف . ) در دسترس همگان . ۲ - فرومایه ، پیش پا افتاده ، بی ارزش .

لغت نامه دهخدا

مبتذل. [ م ُ ت َ ذَ ] ( ع ص )نعت مفعولی از ابتذال. که همه گفته اند. که بسیار گفته اند. که بسیار شنوده اند. شعری یا مضمونی یا کلامی مبتذل ، آنکه بسیار گفته شده باشد آنکه بسیار شنیده شده باشد. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). هر روز استعمال شده و مستعمل. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ). آنچه که در دسترس همه است. پیش پا افتاده و مستعمل.
- تشبیه مبتذل ؛ تشبیهی است متداول که چون گفته شود بی آنکه مشبه دارای چندین صفت باشد همه کس یک صفت را از آن درک کنند. چنانکه وقتی گویند مثل برف مراد سردی آن نیست و همه دانند که مراد سپیدی آنست. یا در صفت جامه نیک شسته گویند مثل یاس ،مراد عطر آن نیست بلکه سپیدی مقصود است. یا مثل برق که سرعت از آن فهمند نه نور و روشنائی ، یا سوزندگی.و به عبارتی دیگر تشبیهی است سایر چون مثلی : مثل ابر بهار، سخت گریان. مثل الماس ، برنده. مثل سرو، با قدی بلند و موزون. مثل بید، سخت لرزان. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
- سیف صدق المبتذل ؛ شمشیر بران قاطع. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الوارد ).
- فلان صدق المبتذل ؛ یعنی سخت است در آنچه نفس او بذل میکند. ( از ذیل اقرب الموارد ).
- کلام و مثل مبتذل ؛ که فراوان استعمال شود. ( از اقرب الموارد ).

مبتذل. [ م ُ ت َذِ ] ( ع ص ) بذله پوش. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). بذله پوش. باد روزه پوش. کهنه پوش. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || کسی که عمل نفس خود کند. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). و رجوع به متبذّل شود.

مبتذل . [ م ُ ت َ ذَ ] (ع ص )نعت مفعولی از ابتذال . که همه گفته اند. که بسیار گفته اند. که بسیار شنوده اند. شعری یا مضمونی یا کلامی مبتذل ، آنکه بسیار گفته شده باشد آنکه بسیار شنیده شده باشد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). هر روز استعمال شده و مستعمل . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). آنچه که در دسترس همه است . پیش پا افتاده و مستعمل .
- تشبیه مبتذل ؛ تشبیهی است متداول که چون گفته شود بی آنکه مشبه دارای چندین صفت باشد همه کس یک صفت را از آن درک کنند. چنانکه وقتی گویند مثل برف مراد سردی آن نیست و همه دانند که مراد سپیدی آنست . یا در صفت جامه ٔ نیک شسته گویند مثل یاس ،مراد عطر آن نیست بلکه سپیدی مقصود است . یا مثل برق که سرعت از آن فهمند نه نور و روشنائی ، یا سوزندگی .و به عبارتی دیگر تشبیهی است سایر چون مثلی : مثل ابر بهار، سخت گریان . مثل الماس ، برنده . مثل سرو، با قدی بلند و موزون . مثل بید، سخت لرزان . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- سیف صدق المبتذل ؛ شمشیر بران قاطع. (ناظم الاطباء) (از اقرب الوارد).
- فلان صدق المبتذل ؛ یعنی سخت است در آنچه نفس او بذل میکند. (از ذیل اقرب الموارد).
- کلام و مثل مبتذل ؛ که فراوان استعمال شود. (از اقرب الموارد).


مبتذل . [ م ُ ت َذِ ] (ع ص ) بذله پوش . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بذله پوش . باد روزه پوش . کهنه پوش . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || کسی که عمل نفس خود کند. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). و رجوع به متبذّل شود.


فرهنگ عمید

۱. چیزی که همه کس آن را دیده یا شنیده باشد، تکراری، فاقد جذابیت.
۲. خوار و ناپسند.
۳. [قدیمی] پیش پاافتاده، بی ارج.

فرهنگ فارسی ساره

پیش پا افتاده


پیشنهاد کاربران

فرومایه

یا حق
سخنان مبتذل و بازاری شیعیان. از همین جاست که فرقه های ماتریالیست شکل میگیرد. پناه به خدا.
منابع• https://www.aparat.com/v/awIxt/

مثل رامبد جوان. مثل اینهمه ب اصطلاح سلبریتی مثل جوکر مثل خندوانه و امثالهم


کلمات دیگر: