گریزاندن
فارسی به انگلیسی
فارسی به عربی
خوف
مترادف و متضاد
ترساندن، ترسیدن، گریزاندن، رم دادن، چشم زهره گرفتن، هراس کردن
کنجکاوی کردن، گریزاندن
فرهنگ فارسی
گریزانیدن:فراردادن، اسباب فرارکسی رافراهم ساختن
( مصدر ) ۱ - فرار دادن . ۲ - قاچاقی مال التجاره را بجایی بردن تا حقوق گمرکی و عوارض را ندهند .
( مصدر ) ۱ - فرار دادن . ۲ - قاچاقی مال التجاره را بجایی بردن تا حقوق گمرکی و عوارض را ندهند .
لغت نامه دهخدا
گریزاندن. [ گ ُ دَ ] ( مص ) فرار دادن. || رهانیدن مال التجاره از باج و گمرک از راهی غیرمسلوک تا باج ندهد. قاچاق کردن. رجوع به گریزانیدن شود.
فرهنگ عمید
فراری دادن، اسباب فرار کسی را فراهم ساختن.
کلمات دیگر: