کلمه جو
صفحه اصلی

انبوهی

فارسی به انگلیسی

denseness, density, exuberance, infestation, luxuriance, mass, overgrowth, thick, abundance, congestion, thickness

abundance, congestion, thickness


denseness, density, exuberance, infestation, luxuriance, mass , overgrowth, thick


فارسی به عربی

تدفق

مترادف و متضاد

afflux (اسم)
ریزش، جریان، انبوهی

density (اسم)
انبوهی، تراکم، سیری، ستبری، غلظت، چگالی، ضخامت، سفتی

congestion (اسم)
انبوهی، تراکم، ازدحام، گرفتگی، جمع شدن خون یا اخلاط

bushiness (اسم)
انبوهی، پرپشتی

luxuriance (اسم)
وفور، انبوهی، حاصلخیزی، شکوه و جلال، پربرکتی

فرهنگ فارسی

۱ - بسیاری تعدد تکثر . ۲ - پری مملو بودن . ۳ - کثرت جمعیت .

فرهنگ معین

( ~. ) (حامص . ) ۱ - بسیاری . ۲ - کثرت جمعیت .

لغت نامه دهخدا

انبوهی. [ اَم ْ ] ( حامص ) فراوانی و افزونی و بسیاری و کثرت و جمعیت و جماعت. ( ناظم الاطباء ). بسیاری. تعدد. تکثر. کثرت. جمعیت. ( فرهنگ فارسی معین ). کثافت. زحام.ازدحام. تزاحم. گشنی. ( یادداشت مؤلف ) :
چون کَشَف انبوهی غوغا بدید
بانگ و ژخ مردمان خشم آورید.
رودکی ( از صحاح الفرس ) ( احوال و اشعار رودکی ص 184 ).
هنوز روز نبود که همه کوفه سیاه پوشیدند و مردمان بمزگت جامع آمدند و از انبوهی بر یکدیگر نشستند.( ترجمه تاریخ طبری ). تا نماز پیشین انبوهی بودی. ( تاریخ بیهقی ص 256 ). انبوهی یاران که دوربین و کاردان نباشند عین مضرتست. ( کلیله و دمنه ). از ترکستان بحکم انبوهی خانه و تنگی چراخور بولایت ماوراءالنهر آمدند. ( راحةالصدور راوندی ). خمر؛ جماعت مردم و انبوهی آنها. دیب ؛ انبوهی موی. دأداءة؛ انبوهی. لکاک ؛ انبوهی. خمر؛ تمامی موی سر و انبوهی آن. غنثرة؛ انبوهی...و بسیاری موی سر. غمرة؛ انبوهی مردم. ( منتهی الارب ). || پری. مملو بودن. ( فرهنگ فارسی معین ). || هنگفتی و گندگی و اشتغال. ( ناظم الاطباء ). || هنگامه و غوغا. ( فرهنگ فارسی معین ).
- انبوهی جنگل . درباره انبوهی جنگل از نظر جنگلکاری ، رجوع به جنگل شناسی کریم ساعی ج 2 ص 32 شود.

فرهنگ عمید

فراوانی، کثرت.

پیشنهاد کاربران

تراکم، فراوانی، کثرت.


کلمات دیگر: