کلمه جو
صفحه اصلی

گوشه نشستن

فرهنگ فارسی

( مصدر ) گوشه گیری کردن : عابد که نه از بهر خدا گوشه نشیند بیچاره در آیین. تاریک چه بیند ? ( سعدی )
گوشه نشینی کردن . انزوائ .

لغت نامه دهخدا

گوشه نشستن. [ ش َ / ش ِ ن ِ ش َ ت َ ] ( مص مرکب ) گوشه نشینی کردن. انزواء. به کنجی نشستن. اقامت کردن در کرانه. بر کرانه جای گزیدن :
عابد که نه از بهر خدا گوشه نشیند
بیچاره درآئینه تاریک چه بیند.
سعدی.

پیشنهاد کاربران

گوی تنهایی زدن ؛ کنایه از گوشه نشینی و انزوا گزیدن :
دوش در صحرای خلوت گوی تنهایی زدم
خیمه بربالای منظوران بالایی زدم.
سعدی.
خرقه پوشان صوامع را دوتایی چاک شد
چون من اندر کوی وحدت گوی تنهایی زدم.
سعدی.


کلمات دیگر: