کلمه جو
صفحه اصلی

چهارجوی

فرهنگ فارسی

چار جوی . شهریست در ساحل غربی جیحون از اعمال بخارا و بملک خوارزم نزدیک است .

لغت نامه دهخدا

چهارجوی. [ چ َ / چ ِ ] ( اِ مرکب ) چهارنهر. || ظاهراً چهارجوی بهشت باشد. در شعر ذیل :
بزم چو هشت باغ بین باده چهارجوی دان
خاصه که ساز عاشقان حورلقای نو زند.
خاقانی.

چهارجوی. [ چ َ ] ( اِخ ) چارجوی. شهری است در ساحل غربی جیحون از اعمال بخارا و به ملک خوارزم نزدیک است.

چهارجوی . [ چ َ ] (اِخ ) چارجوی . شهری است در ساحل غربی جیحون از اعمال بخارا و به ملک خوارزم نزدیک است .


چهارجوی . [ چ َ / چ ِ ] (اِ مرکب ) چهارنهر. || ظاهراً چهارجوی بهشت باشد. در شعر ذیل :
بزم چو هشت باغ بین باده چهارجوی دان
خاصه که ساز عاشقان حورلقای نو زند.

خاقانی .



فرهنگ عمید

در روایات، چهار نهر بهشتی که آب گوارا، انگبین، شیر، و بادۀ خوشگوار در آن ها جاری است.


کلمات دیگر: