پر از برامدگي , پر از دست انداز , ناهموار
وعر
عربی به فارسی
فرهنگ فارسی
(اسم ) زمین سخت : (( چوسهلی بریدم رسیدم بو عری چو و عری بریدم رسیدم بسهلی . ) ) ( منوچهری )
دشوار دشوار و صعب
دشوار دشوار و صعب
فرهنگ معین
(وَ عَ ) [ ع . ] (اِ. ) زمین سخت و ناهموار.
لغت نامه دهخدا
وعر. [ وَ] ( ع ص ) زمین درشت. ( مهذب الاسماء ). دشوار. خلاف سهل.( منتهی الارب ) ( آنندراج ). ج ، اَوْعُر، اوعار، وعور. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( اقرب الموارد ) :
چو سهلی بریدم رسیدم به وعری
چو وعری بریدم رسیدم به سهلی.
وعر. [ وَ ع َ ] ( ع مص ) وُعورة. وعارة. وعور. دشوار گردیدن جای. || پر شدن سینه کسی از خشم و کینه. لغتی است در وعز. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به وعز شود.
وعر. [ وَ ع ِ ] ( ع ص ) دشوار. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). دشوار و صعب. ( ناظم الاطباء ). || شعر معر وعر؛ موی کم ریخته شده. ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ). ج ، اوعار. ( اقرب الموارد ).
چو سهلی بریدم رسیدم به وعری
چو وعری بریدم رسیدم به سهلی.
منوچهری.
|| رجل وعر المعروف ؛ مرد کم احسان کم خیر. || قلیل وعر، از اتباع است. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( اقرب الموارد ). || ( مص ) بند کردن کسی را از حاجت و بازداشتن اورا. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || دشوار گردیدن جای. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( اقرب الموارد ).وعر. [ وَ ع َ ] ( ع مص ) وُعورة. وعارة. وعور. دشوار گردیدن جای. || پر شدن سینه کسی از خشم و کینه. لغتی است در وعز. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به وعز شود.
وعر. [ وَ ع ِ ] ( ع ص ) دشوار. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). دشوار و صعب. ( ناظم الاطباء ). || شعر معر وعر؛ موی کم ریخته شده. ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ). ج ، اوعار. ( اقرب الموارد ).
وعر. [ وَ ع َ ] (ع مص ) وُعورة. وعارة. وعور. دشوار گردیدن جای . || پر شدن سینه ٔ کسی از خشم و کینه . لغتی است در وعز. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به وعز شود.
وعر. [ وَ ع ِ ] (ع ص ) دشوار. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). دشوار و صعب . (ناظم الاطباء). || شعر معر وعر؛ موی کم ریخته شده . (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). ج ، اوعار. (اقرب الموارد).
وعر. [ وَ] (ع ص ) زمین درشت . (مهذب الاسماء). دشوار. خلاف سهل .(منتهی الارب ) (آنندراج ). ج ، اَوْعُر، اوعار، وعور. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد) :
چو سهلی بریدم رسیدم به وعری
چو وعری بریدم رسیدم به سهلی .
|| رجل وعر المعروف ؛ مرد کم احسان کم خیر. || قلیل وعر، از اتباع است . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). || (مص ) بند کردن کسی را از حاجت و بازداشتن اورا. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || دشوار گردیدن جای . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد).
چو سهلی بریدم رسیدم به وعری
چو وعری بریدم رسیدم به سهلی .
منوچهری .
|| رجل وعر المعروف ؛ مرد کم احسان کم خیر. || قلیل وعر، از اتباع است . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). || (مص ) بند کردن کسی را از حاجت و بازداشتن اورا. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || دشوار گردیدن جای . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد).
فرهنگ عمید
زمین سخت.
کلمات دیگر: