کلمه جو
صفحه اصلی

حویج

فرهنگ فارسی

(اسم ) ۱ - لوازم طبخ حوایج آشپزخانه . ۳ - گزر زردک . توضیح امروزه غالبا (( هویج ) ) نویسند .

لغت نامه دهخدا

حویج. [ ح َ ] ( ع اِ ) آنچه دیگ را باید پختن را. دیگ افزار. دیگ ابزار. || تضیقاً؛ زردک. گرز. کزر اصطفلین. جزر. اسطافولینس. کلمه ٔهویج از حوائج القدر آمده است و با هاء هوز غلط است. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) : خداوند تعالی حمالی را بدرخانه وی فرستاد با یک خروار آرد... با روغن و انگبین و توابل و حویج. ( تذکرةالاولیاء عطار ).
هر حویجی باشدش کردی دگر
در میان باغ از سیر و گزر.
مولوی.
گه چون حویج دیگ بجوشیم و او بفکر
کفگیر میزند که چنین است خوی دوست.
مولوی.
- حویج خانه ؛ : زن بدر دکان بقالی رفت... بقال با وی بسخن درآمد و... زنرا راضی کرد و بحویج خانه برد و با هم جمع شدند. ( منتخب سندبادنامه ). مشرف حویج خانه و مطبخ و مرغخانه و ایاغیخانه. ( تذکرة الملوک چ مینورسکی ورق 98 ص 1 ).
- حویج فرنگی ؛ نوعی از حویج برنگ قرمز و اندکی کوچکتراز حویج معمولی.
- حویج وحشی ؛ گزر دشتی. زردک صحرائی. جزر بری. اسطافولینس آغریس.

فرهنگ عمید

۱. (زیست شناسی ) = هویج
۲. مواد مورد نیاز آشپزی.


کلمات دیگر: