کلمه جو
صفحه اصلی

متقسم

فرهنگ فارسی

( صفت ) پراکنده .

فرهنگ معین

(مُ تَ قَ سِّ ) [ ع . ] ۱ - (اِفا. ) پراکنده شونده . ۲ - (ص . ) پراکنده .

لغت نامه دهخدا

متقسم. [ م ُ ت َ ق َس ْ س ِ ]( ع ص ) پراکنده. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). پراکنده و پراکنده شده. ( ناظم الاطباء ).
- متقسم خاطر ؛ پریشان فکر. پراکنده دل : بدین آواز متقسم خاطر نمی باید شد.( کلیله و دمنه ).
|| پراکنده کننده. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ). و رجوع به تقسم شود.

فرهنگ عمید

پراکنده.


کلمات دیگر: