بایستگی
فارسی به انگلیسی
duty, indication, necessity, requirement, significance
فارسی به عربی
ضرورة
مترادف و متضاد
نیاز، ایجاب، لزوم، نیازمندی، نیستی، احتیاج، بایستگی، حاجت
نیاز، ضرورت، لزوم، نیازمندی، احتیاج، بایستگی
فرهنگ فارسی
وجوب و ضرورت
لغت نامه دهخدا
بایستگی. [ ی ِ ت َ / ت ِ ] ( حامص ) وجوب. ضرورت :
جهان را چو باران به بایستگی
روان را به دانش به شایستگی.
هم از بندگی هم ز بایستگی.
ز گنج و بزرگی و شایستگی
ز آهستگی ، هم ز بایستگی.
هم از بخشش و خورد و شایستگی.
ملک را در جهان هر روز جشنی باد و نوروزی.
که خوردی ندیدم بدینسان دگر.
جهان را چو باران به بایستگی
روان را به دانش به شایستگی.
فردوسی.
بگفت آنکه باید ز شایستگی هم از بندگی هم ز بایستگی.
فردوسی.
|| سزاورای. درخوری. لیاقت : ز گنج و بزرگی و شایستگی
ز آهستگی ، هم ز بایستگی.
فردوسی.
از آرام و از کام و بایستگی هم از بخشش و خورد و شایستگی.
فردوسی.
بدین شایستگی جشنی بدین بایستگی روزی ملک را در جهان هر روز جشنی باد و نوروزی.
فرخی.
به بایستگی خورد و جنباند سرکه خوردی ندیدم بدینسان دگر.
نظامی.
فرهنگ عمید
ضرورت، ضروری و لازم و مورد حاجت بودن.
پیشنهاد کاربران
بایستگی:
دکتر کزازی در مورد واژه ی " بایستگی" می نویسد : ( ( بایستگی در پهلوی در ریخت اپایستگیه apāyistagīh بکار می رفته است. ) )
( ( جهان را چو باران به بایستگی
روان را چو دانش به شایستگی ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 296. )
دکتر کزازی در مورد واژه ی " بایستگی" می نویسد : ( ( بایستگی در پهلوی در ریخت اپایستگیه apāyistagīh بکار می رفته است. ) )
( ( جهان را چو باران به بایستگی
روان را چو دانش به شایستگی ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 296. )
کلمات دیگر: