کلمه جو
صفحه اصلی

حوش

فارسی به انگلیسی

enclousure, courtyard


فرهنگ فارسی

پیرامون، گرداگرد، اطراف خانه، چهاردیواری
( اسم ) ۱ - پیرامون گرداگرد اطراف خانه و سرای . ۲ - چهار دیواریی که شبیه بکلبه باشد . یا حوش و بوش . ( اتباع ) دار و دسته اطرافیان .
دهی است بزرگ خرم و آبادان اندر میان بیابان نهاده و عرب بیابانهای شهر ازیو بتابستان اینجا بیشتر باشند .

← حوزۀ پوششی شبکۀ شخصی


فرهنگ معین

(حُ ) [ ع . ] (اِ. ) گرداگرد، پیرامون .

لغت نامه دهخدا

حوش . [ ] (اِخ ) دهی است بزرگ [ بخراسان از گوزگانان ] خرم و آبادان اندر میان بیابان نهاده و عرب بیابانهای شهر ازیوبه تابستان اینجا بیشتر باشند. (از حدود العالم ).


حوش. [ ح َ ] ( ع اِ ) چیزی حظیره مانند. لغت عراقی است. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). خانه های قلیلی که گرداگرد آنها را سوری احاطه کرده باشد حوش نامند. ( معجم البلدان ) : غلامان منتصر به یک صولت حوش و بوش او را... از هم پراکندند. ( ترجمه تاریخ یمینی ). || ( مص ) گرداگرد صید درآمدن تا بدامگاه افتد. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ). برانگیختن صید. ( المصادر زوزنی ). || گرد آوردن شتران را و راندن آنها را. || از کناره های طعام بدو میان آن رسیدن بخوردن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( آنندراج ).

حوش. ( ع اِ ) چهارپایان وحشی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). رمنده. ( مهذب الاسماء ). || ( ص ) رجل حوش الفوأد؛ مرد تیزخاطر. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).

حوش. [ ] ( اِخ ) دهی است بزرگ [ بخراسان از گوزگانان ] خرم و آبادان اندر میان بیابان نهاده و عرب بیابانهای شهر ازیوبه تابستان اینجا بیشتر باشند. ( از حدود العالم ).

حوش . (ع اِ) چهارپایان وحشی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). رمنده . (مهذب الاسماء). || (ص ) رجل حوش الفوأد؛ مرد تیزخاطر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).


حوش . [ ح َ ] (ع اِ) چیزی حظیره مانند. لغت عراقی است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). خانه های قلیلی که گرداگرد آنها را سوری احاطه کرده باشد حوش نامند. (معجم البلدان ) : غلامان منتصر به یک صولت حوش و بوش او را... از هم پراکندند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). || (مص ) گرداگرد صید درآمدن تا بدامگاه افتد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). برانگیختن صید. (المصادر زوزنی ). || گرد آوردن شتران را و راندن آنها را. || از کناره های طعام بدو میان آن رسیدن بخوردن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ).


فرهنگ عمید

چهاردیواری.
* حوش وبوش: [قدیمی، مجاز] نزدیکان و داراییِ فرد صاحب قدرت.

چهاردیواری.
⟨حوش‌وبوش: [قدیمی، مجاز] نزدیکان و داراییِ فرد صاحب‌قدرت.


دانشنامه عمومی

حوش (استان بسکره). حوش (به عربی: الحوش) یک شهرداری در الجزایر است که در استان بسکره واقع شده است. حوش ۴٬۳۲۸ نفر جمعیت دارد.
فهرست شهرهای الجزایر

حیاط


فرهنگستان زبان و ادب

{POS} [مهندسی مخابرات] ← حوزۀ پوششی شبکۀ شخصی

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] تکرار در قرآن: ۲(بار)
. حاش و حاشا هر دو کلمه استثناء است (اقرب) در المیزان گوید: از ادب مایّیون است که چون خواهند کسی را تبرئه کنند، ابتدا خدا را تبرئه و تنزیه می‏کنند سپس آن کس را که اراده کرده‏اند، زنان مصر چون خواستند یوسف را تنزیه کنند و بگویند: ما هذا بشراً، ابتدا خدا را تنزیه است و گفتند: حاش اللّه: پاکیزه است خدا، مثل آیه که پیش از آنکه شخص مورد نظر را نبرئه کند خدا را تنزیه کرده است . در کشّاف نیز قریب به این مضمون گفته است گرچه توضیح گفته است گرچه توضیح آن بروشنی المیزان نیست. طبرسی در مجمع درباره آیه اوّلی گوید: یعنی یوسف دور است از این اتّهام زیرا که از خدا می‏ترسید و این قول بیشتر مفسّرین است که گفته‏اند: این کلمه تنزیه یوسف از اتّهام است . بنابراین لام «للّه» برای علت و حاش به معنی فعل است و در آیه دوّم گفته: معاذاللّه ما در یوسف بدی ندانسته‏ایم. مخفی نماند قول المیزان از هر حیث قانع کننده است. معنی آیه‏ها چنین می‏شود: گفتند: از خدا به دور، این بشر نیست این فرشته بزرگواری است - گفتند: سبحان اللّه ما بر یوسف بدی ندانسته‏ایم.

پیشنهاد کاربران

هم خانواده:حاشیه


کلمات دیگر: