کلمه جو
صفحه اصلی

پراهو

فرهنگ فارسی

( پر آهو ) ( صفت ) پر عیب .

لغت نامه دهخدا

( پرآهو ) پرآهو. [ پ ُ ] ( ص مرکب ) پرعیب :
کسی را کجا دل پرآهو بود
روانش ز مستی به نیرو بود
به بیچارگان بر ستم سازد اوی
گر از جبرگردن برافرازد اوی.
فردوسی.
اگر دیر ماند بنیرو شود
وزو باغ شاهی پرآهو شود.
فردوسی.
بگفتار بی بر چو نیروکنی
روان و خرد را پرآهو کنی.
فردوسی.

فرهنگ عمید

( پرآهو ) پرعیب: به گفتار بی بر چو نیرو کنی / روان و خرد را پرآهو کنی (فردوسی: لغت نامه: پرآهو ).

دانشنامه عمومی



کلمات دیگر: