( صفت ) ۱- درهم پریشان . ۲- پرشکن پر پیچ پرتاب پرناز .
پرخم
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
پرخم. [ پ َ خ َ ] ( ص ) درهم. پریشان. ( از شعوری بنقل از محمودی ).
پرخم. [ پ ُ خ َ ] ( ص مرکب ) پر ماز. پر شکن. پر پیچ. پرتاب. خم اندر خم :
آویختی آفتاب را دوش
از سلسله های جعد پرخم.
پرخم. [ پ ُ خ َ ] ( ص مرکب ) پر ماز. پر شکن. پر پیچ. پرتاب. خم اندر خم :
آویختی آفتاب را دوش
از سلسله های جعد پرخم.
خاقانی.
|| کنایه است از مبالغه در تحریرات دلاویز موسیقی. ( غیاث اللغات بنقل از شرح خاقانی ) ( ؟ ).پرخم . [ پ َ خ َ ] (ص ) درهم . پریشان . (از شعوری بنقل از محمودی ).
پرخم . [ پ ُ خ َ ] (ص مرکب ) پر ماز. پر شکن . پر پیچ . پرتاب . خم اندر خم :
آویختی آفتاب را دوش
از سلسله های جعد پرخم .
|| کنایه است از مبالغه در تحریرات دلاویز موسیقی . (غیاث اللغات بنقل از شرح خاقانی ) (؟).
آویختی آفتاب را دوش
از سلسله های جعد پرخم .
خاقانی .
|| کنایه است از مبالغه در تحریرات دلاویز موسیقی . (غیاث اللغات بنقل از شرح خاقانی ) (؟).
فرهنگ عمید
پرشکن، پرپیچ وتاب: زلف پرخم.
کلمات دیگر: