کلمه جو
صفحه اصلی

مستبد


مترادف مستبد : استبدادگرا، خودخواه، خودرای، خودسر، خودکامه، دیکتاتورماب، دیکتاتورمنش، زورگو، قلدر، لجوج، مطلق العنان، استبدادطلب، یک دنده

متضاد مستبد : دموکرات، دموکرات منش، مردم گرا

برابر پارسی : خودکامه، خودرای، خودسر، خیره سر

فارسی به انگلیسی

absolute, authoritarian, arbitrary, autocratic, despotic, dictatorial, tyrannical, tyrant, stern, strongman, tyrannous

despotic, arbitrary


absolute, authoritarian, arbitrary, autocratic, despotic, dictatorial, stern, strongman, tyrannical, tyrannous, tyrant


فارسی به عربی

عنید

عربی به فارسی

طرفدار تمرکز قدرت در دست يکنفر يا يک هيلت , طرفدار استبداد , حاکم مطلق , سلطان مستبد , سلطان مطلق , يکه تاز , وابسته بحکومت يکه تازي , داراي حکومت مطلقه وديکتاتوري , ستمگر , حاکم ستمگر يا مستبد , سلطان ظالم


ستم پيشه , خورد کننده , ناراحت کننده , غم افزا


مترادف و متضاد

opinionated (صفت)
خود رای، خود سر، لجوج، مستبد

استبدادگرا، خودخواه، خودرای، خودسر، خودکامه، دیکتاتورماب، دیکتاتورمنش، زورگو، قلدر، لجوج، مطلق‌العنان، استبدادطلب، یک‌دنده، ≠ دموکرات، دموکرات‌منش، مردم‌گرا


فرهنگ فارسی

خودرای، خودسر، کسی که کاری رابه رای خودوبدون مشورت دیگران انجام بدهد
( اسم ) ۱- کسی که کارها راباراد. خود و بدون مشورت با دیگران انجام دهد جمع : مستبدین . یا مستد برای . آنکه برای خود و بی مشورت دیگران عمل کند. ۲ - کسی که طرفدار حکومت استبداد و مخالف مشروطه و جمهوری است .

کسی که با استبداد حکومت می‌کند


فرهنگ معین

(مُ تَ بِ دّ ) [ ع . ] (اِفا. ) خودسر، خودرأی .

لغت نامه دهخدا

مستبد. [ م ُ ت َ ب ِدد ] ( ع ص ) نعت فاعلی از مصدر استبداد. رجوع به استبداد شود. به خودی خود به کاری ایستاده ومتفردشده. ( منتهی الارب ). تنها به کاری استاده شونده.( غیاث ) ( آنندراج ). || کسی که هرگاه چیزی را شروع کند تا پایان دادن آن ، دست بردار نباشد. ( اقرب الموارد ) : امیرک آن فیلان را به ناصرالدین فرستاد و بدان خدمت بدو تقرب جست و چنان فرا نمود که در آن خدمت مستبد است. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 152 ). || کسی که کاری را به رأی خود و بدون مشورت از دیگران می کند و رأی خود را می پسندد و انصاف و عدالت را رد می کند. ( ناظم الاطباء ). خودمراد. ( مهذب الاسماء ). مستبد به رأی. یک دنده. یک پهلو. خودرای. خودسر. متفرد در رأس. سرخود. مستقل. خودکامه. خودکام. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) : اگر خار در چشم متهوری مستبد افتد و در بیرون آوردن آن غفلت برزد... بی شبهت کور شود. ( کلیله و دمنه ). او [ شیر ] چون رعنای مستبدی در میان ایشان [ سباع ]. ( کلیله و دمنه ). منقاد حکم اوست هر سیّد و هر ملک مستبد که از قروم دیار ترک و روم است. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 446 ).

فرهنگ عمید

کسی که که کاری را به رٲی خود و بدون مشورت دیگران انجام بدهد، خود رٲی، خودسر.

فرهنگستان زبان و ادب

{dictator} [علوم سیاسی و روابط بین الملل] کسی که با استبداد حکومت می کند

جدول کلمات

خودکامه

پیشنهاد کاربران

مستبد غیر از دیکتاتور است. مستبد صفت حاکمی است که برخی معیارها و موازین ( حقوق بشر، اصول مسلّم حقوقی و. . . ) را زیر پا می گذارد و عمدا" نقض می کند. حکومت استبدادی نیز حکومتی است که برخی معیارها و موازین فوق را عمدا" نقض می کند. استبداد امری نسبی است. شاید هیچ دولت مستبد مطلقه در جهان یافت نشود.

خود رای خود سر یعنی فقط به رای خود اعتماد دارد


کلمات دیگر: