شتابی
وشک
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
وشک. [ وَ ] ( ع مص ) بشتافتن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
وشک. [ وُ ] ( اِ ) صمغ نباتی است مانند ترب ، و آن را به شیرازی بدران گویند، و معرب آن اشج است ، و به عربی اشق خوانند. ( برهان ) ( انجمن آرا ) ( از ناظم الاطباء ). رجوع به وشج شود. || به زبان اصفهانی نام درخت عظیمی است بسیار بزرگ از جنس خلاف که به عربی آن را غرب به فتح غین و راء نامند و به شیرازی وزک و به تبری اوجا خوانند. ( انجمن آرا ) ( از آنندراج ).
وشک. [ وَ / وُ ] ( ع اِمص ) شتابی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). یقال : عجبت من وشک هذا الامرو وشکان...؛ ای من سرعة ذلک الامر. ( مهذب الاسماء ).
وشک. [ وُ ] ( اِ ) صمغ نباتی است مانند ترب ، و آن را به شیرازی بدران گویند، و معرب آن اشج است ، و به عربی اشق خوانند. ( برهان ) ( انجمن آرا ) ( از ناظم الاطباء ). رجوع به وشج شود. || به زبان اصفهانی نام درخت عظیمی است بسیار بزرگ از جنس خلاف که به عربی آن را غرب به فتح غین و راء نامند و به شیرازی وزک و به تبری اوجا خوانند. ( انجمن آرا ) ( از آنندراج ).
وشک. [ وَ / وُ ] ( ع اِمص ) شتابی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). یقال : عجبت من وشک هذا الامرو وشکان...؛ ای من سرعة ذلک الامر. ( مهذب الاسماء ).
وشک . [ وَ ] (ع مص ) بشتافتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
وشک . [ وَ / وُ ] (ع اِمص ) شتابی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقال : عجبت من وشک هذا الامرو وشکان ...؛ ای من سرعة ذلک الامر. (مهذب الاسماء).
وشک . [ وُ ] (اِ) صمغ نباتی است مانند ترب ، و آن را به شیرازی بدران گویند، و معرب آن اشج است ، و به عربی اشق خوانند. (برهان ) (انجمن آرا) (از ناظم الاطباء). رجوع به وشج شود. || به زبان اصفهانی نام درخت عظیمی است بسیار بزرگ از جنس خلاف که به عربی آن را غرب به فتح غین و راء نامند و به شیرازی وزک و به تبری اوجا خوانند. (انجمن آرا) (از آنندراج ).
فرهنگ عمید
صمغ، شیرۀ خشک شدۀ درخت، صمغی تلخ مزه شبیه کندر.
پیشنهاد کاربران
در شرف. . .
کلمات دیگر: