کلمه جو
صفحه اصلی

ادهم


مترادف ادهم : اسب، فرس، بند، قید، تیره، سیاه

فارسی به انگلیسی

black (horse)


فرهنگ اسم ها

اسم: ادهم (پسر) (عربی) (تاریخی و کهن، مذهبی و قرآنی) (تلفظ: adham) (فارسی: اَدهم) (انگلیسی: adham)
معنی: قید و بند، سیاه، تیره گون، آثار نو، تیرگون، بند و قید، ( اَعلام ) نام پدرِ ابراهیم ( ابواسحاق ابراهیم ابن ادهم ابن منصور ابن زید بلخی ) معروف به ابراهیم ادهم از بزرگان صوفیه و عرفان، نام پدر ابراهیم ادهم که پادشاهی بلخ را رها کرده و زاهد شد

(تلفظ: adham) (عربی) سیاه ، تیرگون ؛ آثار نو ؛ بند و قید ؛ (در اعلام) نام پدرِ ابراهیم (ابواسحاق ابراهیم بن ادم بن منصور بن زید بلخی) معروف به ابراهیم ادهم از بزرگان صوفیه و عرفان .


مترادف و متضاد

اسب، فرس


بند، قید


تیره، سیاه


۱. اسب، فرس،
۲. بند، قید
۳. تیره، سیاه


فرهنگ فارسی

سیاه، سیاهرنگ، تیره گون، اسب سیاه، ستورسیاه رنگ ، آثارکهنه پوسیده ، ونیزبه معنی قید، بند
( صفت ) ۱ - سیاه تیره گون . ۲ - رنگی از رنگهای اسب بور شتر یا اسب خاکسترگون که سیاهی آن بر سپیدی غالب باشد اسب سیاه بش و دنبال سرخ . ۳ - آثار نو . ۴ - آثار کهنه و پوسیده . ۵ - بند قید بندی که بر پای گناهکاران اندازند موئ نث دهمائ جمع : اداهم .
از اعلام اسب

فرهنگ معین

(اَ هَ ) (ص . ) ۱ - سیاه رنگ ، خاکستری . ۲ - آثار نو. ۳ - آثار کهنه و پوسیده . ۴ - بند، قید. ۵ - اسب سیاه ، اسب تندرو.

لغت نامه دهخدا

ادهم . [ اَ هََ ] (اِخ ) ابن حَظَرَه ٔ لحمی . صحابی است .


ادهم . [ اَ هََ ] (اِخ ) ابن ضرار الضبی . رجوع به عقدالفرید چ محمد سعید العریان ج 6 ص 44 شود.


ادهم . [ اَ هََ ] (اِخ ) ابن طریف السدوسی مکنی به ابی بشر. تابعی است .


ادهم . [ اَ هََ ] (اِخ ) ابن منصوربن زید بلخی . پدر سلطان ابراهیم که پادشاهی بلخ ترک داده درویشی اختیار کرده بود و قصه ٔ آن مشهور است . (مؤید الفضلاء). و رجوع به ابراهیم ادهم شود.


ادهم . [ اَ هََ ] (اِخ ) عنبری یا عبدی . ابوعبیداﷲ المرزبانی در الموشح از او روایت دارد. رجوع به الموشح چ مصر ج 1 ص 130 و 227 شود.


ادهم . [ اَ هََ ] (اِخ ) واعظ، متخلص به عزلتی . او راست : کتاب معیارالعلم والعمل .


ادهم . [ اَ هََ ] (اِخ )شاعری ایرانی از مردم کاشان . وی اکثر عمر خویش به بغداد گذرانیده است و صاحب قاموس الاعلام ترکی گوید بتاریخ وفات وی دست نیافتم . از اشعار اوست :
کس را نبینم روز غم جزسایه در پهلوی خود
آنهم چو بینم سوی او گرداند از من روی خود.


ادهم . [ اَ هََ ] (ع اِ) از اعلام اسب . || (اِخ ) نام اسب بنی بجیربن عبّاد. || نام اسب عنترةبن شدّاد عَبْسی . || نام اسپ معاویةبن مرداس سلمی . || نام اسب هاشم بن حرمله ٔ مرّی .


ادهم . [ اَ هََ ] (ع ص ، اِ) سیاه . (منتهی الارب ). تیره گون : غره ٔ بامداد بر صفحه ٔ ادهم ظلام پیدا گشت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 31).
رو سفید از قوت بلغم بود
باشد از سودا که روی ادهم بود.

مولوی .


|| آثار نو. (منتهی الارب ). || آثار کهنه و پوسیده . (منتهی الارب ). || رنگی از رنگهای اسپ .بور. || شتر یا اسپ خاکسترگون که سیاهی آن بر سپیدی غالب باشد. (منتهی الارب ). || اسب سیاه . (مهذب الاسماء). || ستور سیاه رنگ .اسبی سیاه بش و دنبال سرخ :
ستام شب را جسری کنم بطرف سرشک
چو زیر زین کشد او پشت باره ٔ ادهم .

مسعودسعد.


چگونه ادهمی آن ادهمی که من زبرش
چنان نشستم چون برفراز دیوان جم .

سنائی .


تا خورشید پیاده بیند
خورشید دگر فراز ادهم .

خاقانی .


|| بند. (منتهی الارب ). قید. بند چوبین که بر پای نهند. (مهذب الاسماء). کند. کنده . بند آهن . اکثر اهل لغت بمطلق بند تفسیر کرده و ظاهر آنست که مخصوص به آهن باشد. (آنندراج ). بند آهنی که در پای مجرمان اندازند. (غیاث ). || لیل ٌ ادهم ؛ شبی سیاه . مؤنث : دَهْماء. ج ، اداهم .

ادهم . [ اَ هََ ](اِخ ) ابن محرّزبن اَخشن ، شاعر فارسی . تابعی است .


ادهم . [اَ هََ ] (اِخ ) ابن عمرو. رجوع به عقدالفرید چ محمدسعید العریان ج 3، و رجوع به فهرست همین جلد شود.


ادهم. [ اَ هََ ] ( ع ص ، اِ ) سیاه. ( منتهی الارب ). تیره گون : غره بامداد بر صفحه ادهم ظلام پیدا گشت. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 31 ).
رو سفید از قوت بلغم بود
باشد از سودا که روی ادهم بود.
مولوی.
|| آثار نو. ( منتهی الارب ). || آثار کهنه و پوسیده. ( منتهی الارب ). || رنگی از رنگهای اسپ.بور. || شتر یا اسپ خاکسترگون که سیاهی آن بر سپیدی غالب باشد. ( منتهی الارب ). || اسب سیاه. ( مهذب الاسماء ). || ستور سیاه رنگ.اسبی سیاه بش و دنبال سرخ :
ستام شب را جسری کنم بطرف سرشک
چو زیر زین کشد او پشت باره ادهم.
مسعودسعد.
چگونه ادهمی آن ادهمی که من زبرش
چنان نشستم چون برفراز دیوان جم.
سنائی.
تا خورشید پیاده بیند
خورشید دگر فراز ادهم.
خاقانی.
|| بند. ( منتهی الارب ). قید. بند چوبین که بر پای نهند. ( مهذب الاسماء ). کند. کنده. بند آهن. اکثر اهل لغت بمطلق بند تفسیر کرده و ظاهر آنست که مخصوص به آهن باشد. ( آنندراج ). بند آهنی که در پای مجرمان اندازند. ( غیاث ). || لیل ٌ ادهم ؛ شبی سیاه. مؤنث : دَهْماء. ج ، اداهم.

ادهم. [ اَ هََ ] ( اِخ )شاعری ایرانی از مردم کاشان. وی اکثر عمر خویش به بغداد گذرانیده است و صاحب قاموس الاعلام ترکی گوید بتاریخ وفات وی دست نیافتم. از اشعار اوست :
کس را نبینم روز غم جزسایه در پهلوی خود
آنهم چو بینم سوی او گرداند از من روی خود.

ادهم. [ اَ هََ ] ( ع اِ ) از اعلام اسب. || ( اِخ ) نام اسب بنی بجیربن عبّاد. || نام اسب عنترةبن شدّاد عَبْسی. || نام اسپ معاویةبن مرداس سلمی. || نام اسب هاشم بن حرمله مرّی.

ادهم. [ اَ هََ ] ( اِخ ) ابن حَظَرَه لحمی. صحابی است.

ادهم. [ اَ هََ ] ( اِخ ) ابن ضرار الضبی. رجوع به عقدالفرید چ محمد سعید العریان ج 6 ص 44 شود.

ادهم. [ اَ هََ ] ( اِخ ) ابن طریف السدوسی مکنی به ابی بشر. تابعی است.

ادهم. [اَ هََ ] ( اِخ ) ابن عمرو. رجوع به عقدالفرید چ محمدسعید العریان ج 3، و رجوع به فهرست همین جلد شود.

ادهم. [ اَ هََ ]( اِخ ) ابن محرّزبن اَخشن ، شاعر فارسی. تابعی است.

ادهم. [ اَ هََ ] ( اِخ ) ابن منصوربن زید بلخی. پدر سلطان ابراهیم که پادشاهی بلخ ترک داده درویشی اختیار کرده بود و قصه آن مشهور است. ( مؤید الفضلاء ). و رجوع به ابراهیم ادهم شود.

فرهنگ عمید

۱. سیاه رنگ (اسب ).
۲. (اسم ) [مجاز] اسب.
۳. [مجاز] سیاه، تاریک.

دانشنامه عمومی

ادهم ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
ابراهیم ادهم
لقمان ادهم
عباس ادهم

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] ادهم (ابهام زدایی). ادهم ممکن است اسم برای اشخاص ذیل باشد: • خاندان ادهم، از خاندان های مشهور دوره پهلوی • ابراهیم ادهم، ابواسحاق ابراهیم بن ادهم بن منصوربن یزید ابن جابر (یا عامربن اسحاق) تَمیمی عِجْلی، عارف و زاهد معروف سدۀ ۲ق/۸م• ادهم بن امیه، از شهدای کربلا• ادهم عزلتی خلخالی ، متخلص به عزلتی و مشهور به واعظ، فرزند قاضی بیگ خلخالی، از دانشمندان و عارفان برجسته و بنام دوره صفویه• حسن ادهم، معروف به حکیم الدوله یکی از رجال سیاسی تاثیر گذار در ایران دوران پهلوی• صالح ادهم، از اطبای مخصوص احمدشاه قاجار و از محارم و نزدیکان وی• عباس ادهم، پزشک و سیاستمدار ایرانی
...

پیشنهاد کاربران

اسب سیاه

زرنگ تندو تیز

اسب سیاه تند رو

در ادبیات فارسی کنایه از شب میباشد.
گه آب را آتش برد گهآب آتش را خورد
گه موج دریای عدم بر اسهب و ادهم زند
مراد از اشهب و ادهم در این بیت مولوی شب و روز میباشد.

نام و لقبی است به زبان عربی و به معنای تیره ؛ اسب و شتر سیاه رنگ . Adham نوشتار این نام با حروف لاتین می باشد که به احتمال قوی از سه واژه فارسی ساخته شده است، بصورت A dh am : آ ده ام . پیشوند آ مخفف آغازین یا ازلی می باشد و ده همان عدد 10 و پسوند ام به معنای هستم یا می باشم. لذا معنای ریشه ای و اصلی و پوشیده و پنهانی این نام عبارت است از : من در آغاز یا ازل ده تا انسان بوده ام و به احتمال قریب به یقین اشاره به من ها یا خودها و یا نفوس دهگانه افراد انسانی دارد. یعنی خانواده های ده عضوی ملکوتی افراد انسانی مشتمل بر پنج آدم و پنج حوای خودی که در نظام احسن آفرینش توسط خداوند در سطح کمال زیبایی و خوبی و هنر و دانایی و توانایی و هم سن و بطور کاملا همزمان آفریده شده اند. لفظ ادهم به احتمال زیاد با کلمه راز آلود اوستایی " خویدوده " مترادف می باشد که مترجمین و مفسرین آنرا اشتباها به ازدواج با محارم معنا نموده اند که در اصل و ریشه به معنای " خود تو ده تایی " می باشد و خود تو اشاره به افراد انسانی دارد.


کلمات دیگر: