کلمه جو
صفحه اصلی

هفت اندام

فرهنگ فارسی

(اسم ) ۱- هفت عضو بدن که عبارتند از : الف - بعقید. بعضی سر سینه شکم دودست دوپای . ب - وبعقید. برخی دیگر سر دوپهلو دودست دوپای ۲- مجموع. اعضای بدن . ۳- رگی است که چون آنرا بگشایند ازجمیع اندام خون کشیدهشود

لغت نامه دهخدا

هفت اندام. [ هََ اَ ] ( اِ مرکب ) به حسب ظاهر اول سر، دوم سینه ، سوم پشت ، چهارم و پنجم هر دو دست ، ششم و هفتم هر دو پای. و به حسب باطن دماغ ، دل ، جگر، سپرز، شش ، زهره و معده ، و بعضی به جای معده گرده نوشته اند. ( غیاث از لطایف ). و موافق تفسیر حسینی : چشم و گوش و زبان و بطن و فرج و دست و پا. ( غیاث ) :
او اگر دست برنهد به هزبر
بشکند بر هزبر هفت اندام.
فرخی.
کسی که راه خلافش سپرد تا بزید
مخالفت کند او را حواس و هفت اندام.
فرخی.
هزار اختر نباشد چون یکی خور
نه هفت اندام باشد چون یکی سر.
فخرالدین اسعد.
تو هفت کشور بگرفته و مخالف تو
ز هفت چرخ شده مبتلا به هفت اندام.
مسعودسعد.
خدایگانا هر ساعتم ز هفت افلاک
عقوبتی و عذابی رسد به هفت اندام.
مسعودسعد.
زبهر ملکت او آفرید هفت اقلیم
زبهر خدمت او آفرید هفت اندام.
مسعودسعد.
دیگرباره قصد کردند. نابینا شدند و هفت اندام ایشان خشک شد. ( قصص الانبیاء ).
مرکز عالمی از غایت حلم
هفت اقلیم تو را هفت اندام.
انوری.
پیش از آن کز هم برفتی هفت اندام زمین
رفت پیش گاو و ماهی ساخت سدی از قضا.
خاقانی.
خواجه را در عروق هفت اندام
خون به جوش آمده به جستن کام.
نظامی.
بی سلاح این مرد خفته بر زمین
من به هفت اندام لرزان چیست این ؟
مولوی.
رجوع به هفت اعضا شود.
|| نام رگی است ، و آن را به همین سبب هفت اندام گویند که به فصد آن خون سر و سینه و پشت و دست و پا خارج میشود. ( غیاث ). رگ میانگی دست. اکحل. ( یادداشت مؤلف ). به کنایت ، عروق. رگها :
ز گرمی برده عشق آرام او را
به جوش آورده هفت اندام او را.
نظامی.

فرهنگ عمید

هفت عضو بدن انسان، شاملِ سر، سینه، شکم، دو دست، و دو پا، هفت ارکان.


کلمات دیگر: