بخشایش. [ ب َی ِ ] ( اِمص ) از جرم و گناه و تقصیر و از کشتن کسی درگذشتن. ( برهان قاطع ). ازجرم و گناه کسی گذشتن. ( انجمن آرا ). از گناه درگذشتن. ( غیاث اللغات ). عفو. آمرزش. ( ناظم الاطباء ). حَنّان. ( منتهی الارب ). رأفت. رحمت و شفقت. گذشت. رحم. درگذشتن از گناه. تجاوز. ( یادداشت مؤلف ) :
ز بخشایش و بخشش و راستی
نبینم همی در دلش کاستی.
فردوسی.
اگر شاه باداد و بخشایش است
جهان پر ز خوبی و آسایش است.
فردوسی.
چو بخشایش پاک یزدان بود
دم آتش و باد یکسان بود.
فردوسی.
بخشایش و ترحم بس نیکو است خاص بر این بی زبانان. ( تاریخ بیهقی ).
بخشایش از که چشم همی داری
بر خویشتن خود از چه نبخشایی.
ناصرخسرو.
ای بازپسین زاده مصنوع نخستین
در بخشش و بخشایش و در دانش و در دین.
سنایی.
آفتاب بخششی و سایه بخشایشی
زآفتاب و سایه پرسیدم همین آمد جواب.
سوزنی.
اهل بخشایشم سزد که دلت
بر تن و جان من ببخشاید.
خاقانی.
ببخشایش جانور کن بسیچ
بناجانور برمبخشای هیچ.
نظامی.
نه شب خسبم نه روز آسایشم هست
نه یک ذره ز تو بخشایشم هست.
نظامی.
بتو مشغول و با تو همراهم
وز تو بخشایش تو می خواهم.
سعدی.
پسندیده ست بخشایش ولیکن
منه بر ریش خلق آزار مرهم.
سعدی ( گلستان ).
خدا را بر آن بنده بخشایش است
که خلق از وجودش در آسایش است.
سعدی.
بخشایش الهی گمشده ای را در مناهی چراغ توفیق فرا راه داشت. ( گلستان ).
حافظ از معتقدانست گرامی دارش
زآنکه بخشایش بس روح مکرم با اوست.
حافظ.
|| بخشش. انعام. ( ناظم الاطباء ) ( یادداشت مؤلف ) :
سر مایه شاه بخشایش است
زمانه ز بخشش بر آسایش است.
فردوسی ( از یادداشت مؤلف ).
تا نگرید کودک حلوافروش
دیگ بخشایش کجا آید بجوش.
مولوی.
بخشایش. [ ب َ ی ِ ] ( اِخ ) دهی از بخش بستان آباد شهرستان تبریز است که 3679 تن سکنه دارد. ( از فرهنگجغرافیایی ایران ج 4 ).