کلمه جو
صفحه اصلی

بخشایش


مترادف بخشایش : اغماض، چشم پوشی، سماحت، گذشت، عفو، آمرزش، بخشودن، رحمت، مغفرت

متضاد بخشایش : انتقام

فارسی به انگلیسی

forgiveness, mercy

فارسی به عربی

تبریة

فرهنگ اسم ها

اسم: بخشایش (پسر) (فارسی) (تلفظ: bakhšāyeš) (فارسی: بخشايش) (انگلیسی: bakhshayesh)
معنی: عفو، رأفت، رحمت و شفقت، ( اسم مصدر از بخشودن و بخشاییدن )، گذشت و چشم پوشی کردن گناه یا کار نادرست کسی

(تلفظ: baxšāyeš) (اسم مصدر از بخشودن و بخشاییدن)، گذشت و چشم ‌پوشی کردن گناه یا کار نادرست کسی ، عفو ، رأفت ، رحمت و شفقت .


مترادف و متضاد

آمرزش، بخشودن، رحمت، مغفرت


اغماض، چشم‌پوشی، سماحت، گذشت، عفو ≠ انتقام


condonation (اسم)
چشم پوشی، بخشایش، عفو تقصیر

absolution (اسم)
امرزش گناه، بخشایش، بخشودگی، تبرئه، برائت، عفو، انصراف از مجازات، منع تعقیب کیفری

۱. اغماض، چشمپوشی، سماحت، گذشت، عفو
۲. آمرزش، بخشودن، رحمت، مغفرت ≠ انتقام


فرهنگ فارسی

بخشودن
( اسم ) در گذشتن از جرم و گناه و تقصیر عفو .
دهی از بخش بستان آباد شهرستان تبریز است .

فرهنگ معین

(بَ یِ ) [ په . ] (اِمص . ) درگذشتن . عفو کردن .

لغت نامه دهخدا

بخشایش. [ ب َی ِ ] ( اِمص ) از جرم و گناه و تقصیر و از کشتن کسی درگذشتن. ( برهان قاطع ). ازجرم و گناه کسی گذشتن. ( انجمن آرا ). از گناه درگذشتن. ( غیاث اللغات ). عفو. آمرزش. ( ناظم الاطباء ). حَنّان. ( منتهی الارب ). رأفت. رحمت و شفقت. گذشت. رحم. درگذشتن از گناه. تجاوز. ( یادداشت مؤلف ) :
ز بخشایش و بخشش و راستی
نبینم همی در دلش کاستی.
فردوسی.
اگر شاه باداد و بخشایش است
جهان پر ز خوبی و آسایش است.
فردوسی.
چو بخشایش پاک یزدان بود
دم آتش و باد یکسان بود.
فردوسی.
بخشایش و ترحم بس نیکو است خاص بر این بی زبانان. ( تاریخ بیهقی ).
بخشایش از که چشم همی داری
بر خویشتن خود از چه نبخشایی.
ناصرخسرو.
ای بازپسین زاده مصنوع نخستین
در بخشش و بخشایش و در دانش و در دین.
سنایی.
آفتاب بخششی و سایه بخشایشی
زآفتاب و سایه پرسیدم همین آمد جواب.
سوزنی.
اهل بخشایشم سزد که دلت
بر تن و جان من ببخشاید.
خاقانی.
ببخشایش جانور کن بسیچ
بناجانور برمبخشای هیچ.
نظامی.
نه شب خسبم نه روز آسایشم هست
نه یک ذره ز تو بخشایشم هست.
نظامی.
بتو مشغول و با تو همراهم
وز تو بخشایش تو می خواهم.
سعدی.
پسندیده ست بخشایش ولیکن
منه بر ریش خلق آزار مرهم.
سعدی ( گلستان ).
خدا را بر آن بنده بخشایش است
که خلق از وجودش در آسایش است.
سعدی.
بخشایش الهی گمشده ای را در مناهی چراغ توفیق فرا راه داشت. ( گلستان ).
حافظ از معتقدانست گرامی دارش
زآنکه بخشایش بس روح مکرم با اوست.
حافظ.
|| بخشش. انعام. ( ناظم الاطباء ) ( یادداشت مؤلف ) :
سر مایه شاه بخشایش است
زمانه ز بخشش بر آسایش است.
فردوسی ( از یادداشت مؤلف ).
تا نگرید کودک حلوافروش
دیگ بخشایش کجا آید بجوش.
مولوی.

بخشایش. [ ب َ ی ِ ] ( اِخ ) دهی از بخش بستان آباد شهرستان تبریز است که 3679 تن سکنه دارد. ( از فرهنگجغرافیایی ایران ج 4 ).

بخشایش . [ ب َی ِ ] (اِمص ) از جرم و گناه و تقصیر و از کشتن کسی درگذشتن . (برهان قاطع). ازجرم و گناه کسی گذشتن . (انجمن آرا). از گناه درگذشتن . (غیاث اللغات ). عفو. آمرزش . (ناظم الاطباء). حَنّان . (منتهی الارب ). رأفت . رحمت و شفقت . گذشت . رحم . درگذشتن از گناه . تجاوز. (یادداشت مؤلف ) :
ز بخشایش و بخشش و راستی
نبینم همی در دلش کاستی .

فردوسی .


اگر شاه باداد و بخشایش است
جهان پر ز خوبی و آسایش است .

فردوسی .


چو بخشایش پاک یزدان بود
دم آتش و باد یکسان بود.

فردوسی .


بخشایش و ترحم بس نیکو است خاص بر این بی زبانان . (تاریخ بیهقی ).
بخشایش از که چشم همی داری
بر خویشتن خود از چه نبخشایی .

ناصرخسرو.


ای بازپسین زاده ٔ مصنوع نخستین
در بخشش و بخشایش و در دانش و در دین .

سنایی .


آفتاب بخششی و سایه ٔ بخشایشی
زآفتاب و سایه پرسیدم همین آمد جواب .

سوزنی .


اهل بخشایشم سزد که دلت
بر تن و جان من ببخشاید.

خاقانی .


ببخشایش جانور کن بسیچ
بناجانور برمبخشای هیچ .

نظامی .


نه شب خسبم نه روز آسایشم هست
نه یک ذره ز تو بخشایشم هست .

نظامی .


بتو مشغول و با تو همراهم
وز تو بخشایش تو می خواهم .

سعدی .


پسندیده ست بخشایش ولیکن
منه بر ریش خلق آزار مرهم .

سعدی (گلستان ).


خدا را بر آن بنده بخشایش است
که خلق از وجودش در آسایش است .

سعدی .


بخشایش الهی گمشده ای را در مناهی چراغ توفیق فرا راه داشت . (گلستان ).
حافظ از معتقدانست گرامی دارش
زآنکه بخشایش بس روح مکرم با اوست .

حافظ.


|| بخشش . انعام . (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف ) :
سر مایه ٔ شاه بخشایش است
زمانه ز بخشش بر آسایش است .

فردوسی (از یادداشت مؤلف ).


تا نگرید کودک حلوافروش
دیگ بخشایش کجا آید بجوش .

مولوی .



بخشایش . [ ب َ ی ِ ] (اِخ ) دهی از بخش بستان آباد شهرستان تبریز است که 3679 تن سکنه دارد. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 4).


فرهنگ عمید

درگذشتن از گناه کسی، عفو.

دانشنامه عمومی

بَخشایِش یکی از شهرهای استان آذربایجان شرقی است که در بخش مرکزی شهرستان هریس واقع شده است. جمعیت این شهر، طبق سرشماری عمومی نفوس و مسکن سال ۱۳۹۰ خورشیدی، بالغ بر ۵٬۰۹۸ نفر می باشد که از این جهت، سومین شهر پرجمعیت شهرستان هریس و سی و چهارمین شهر پرجمعیت استان آذربایجان شرقی محسوب می شود.
جمعیت شهرهای استان آذربایجان شرقی
زبان مردم بخشایش، همانند سایر اهالی شهرستان هریس و استان آذربایجان شرقی، ترکی آذربایجانی است که در میان مردم به لهجهٔ محلی بخشایش تلکم می شود.

دانشنامه آزاد فارسی

بَخشایش
شهری در استان آذربایجان شرقی، بخش مرکزی شهرستان هِریس. با ارتفاعی حدود ۱,۵۱۰ متر، در منطقه ای کوهستانی، در ۵۸کیلومتری غرب تبریز و ۱۹کیلومتری جنوب غربی هریس، سر راه بستان آباد به اهر قرار دارد. اوجان چای و تلخه رود از کنار این شهر می گذرد. اقلیم آن نیز معتدلِ مایل به سرد و نیمه خشکو جمعیت آن ۵,۷۵۸ نفراست (۱۳۸۵).

پیشنهاد کاربران

لطف

در گذشتن . عفو کردن
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹

بخشایش: بخشایش در پهلوی ابخشایشن abaxšāyišn بوده است.
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، ۱۳۸۵، ص . ۳۹۸ )


کلمات دیگر: