به معنی یکبارگی باشد یکبارگی
یک بسی
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
یک بسی. [ ی َ / ی ِ ب َ ] ( ق مرکب ) به معنی یک بارگی باشد. ( برهان ) ( آنندراج ). یک بارگی. ( حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ) ( صحاح الفرس ) ( ناظم الاطباء ). در یک هنگام. همگی. جملگی. تماماً. جمیعاً. ( ناظم الاطباء ) :
بخیلی مکن جاودان یک بسی
بدین آرزو که منم خود رسی.
یکی کار پیش آیدت یک بسی.
سخنْشان ز تابوت شد یک بسی
هرآنکس که او پارسی بود گفت
که او را جز ایران نباید نهفت.
بخیلی مکن جاودان یک بسی
بدین آرزو که منم خود رسی.
ابوشکور.
وز ایدر چو فردا به منزل رسی یکی کار پیش آیدت یک بسی.
فردوسی.
در آواز شد رومی و پارسی سخنْشان ز تابوت شد یک بسی
هرآنکس که او پارسی بود گفت
که او را جز ایران نباید نهفت.
فردوسی.
در شواهد فوق معنی کلمه با گفته فرهنگ نویسان انطباقی ندارد. در بیت اول فردوسی دشوار و انحصاری و در بیت دوم منحصراً اقرب است.فرهنگ عمید
۱. یک بارگی.
۲. همگی، جملگی.
۲. همگی، جملگی.
پیشنهاد کاربران
جملگی
همگی
کلمات دیگر: