کلمه جو
صفحه اصلی

ادم


مترادف ادم : ( آدم ) انسان، بشر، مردم، ناس، کس، نفر، ابوالبشر ، دیو

متضاد ادم : ( آدم ) جانور، حیوان، دد

برابر پارسی : ( آدم ) گیومرت

فارسی به انگلیسی

adam, human, mankind, person, individual, man of consequence, bird, blood, bod, humanity, jack, man _, personality, soul, supernumerary, wight, you

فارسی به عربی

آدم , زمیل , شخص , واحد

فرهنگ اسم ها

اسم: آدم (پسر) (عبری) (مذهبی و قرآنی) (تلفظ: 'ādam) (فارسی: آدم) (انگلیسی: adam)
معنی: نخستین بشری که خدا آفرید، مودب باتربیت، انسان گندم گون، آهوی سفیدی که روی پوستش خطهای خاکی رنگ دارد

فرهنگ فارسی

( آدم ) نخستین انسان و پدر نوع بشر طبق روایات ادیان سامی معادل گیومرث ایرانیان . خداوند وی را خلق کرد و در بهشت جای داد و [ حوائ ] را خلق کرد و زوجه او گردانید . چون آدم و حوا سیب یا گندم را که ممنوع بود خوردند از بهشت اخراج شدند ابوالبشر .
( اسم ) ۱- (اخ ) نخستین انسان نخستین بشر در روایات ۲ - بشر انسان جزو پستانداران و عالیترین موجود زند. روی زمین از لحاظ تکامل مغزی . یا آدم آبی . انسان آبی که قدمامی پنداشتند در دریاها زندگی میکند و آن موجودی و همی است . یا آدم برفی . ۱- مجسمه و هیکل انسانی که از برف سازند . ۲ - انسانی که تصور میکنند در قلل هیمالیا زندگی میکند .
گندم گون سیاه گونه مردمی
آهوان سپید

فرهنگ معین

( آدم ) (دَ ) [ ع . ] ( اِ. )۱ - نخستین انسان . ۲ - (عا. ) نوکر. ، ~ خود را شناختن از توانایی جسمی یا خصوصیات روحی کسی آگاه شدن .

لغت نامه دهخدا

ادم . [ اُ دُ ] (اِخ ) یکی از قراء طائف است . (معجم البلدان ).


ادم . [ اَ دَ ] (ع اِ) قبر. گور. || قسمی خرما که آنرا برنی نیز نامند.


ادم . [ اُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ آدَم . گندم گونان . || ج ِ اَدمانة.


ادم . [ اِ دُ ] (اِخ ) ادومه . ناحیتی شامل قسمت جنوبی یهودیه و قسمت شمالی عربستان . رجوع به ادوم شود.


ادم . [ اُ ] (ع اِ) نانخورش . خورش . قاتق . صبغ. هرچه اصلاح طعام کند چون سرکه و نمک و امثال آن . اِدام . ج ، آدام .


ادم . [ اَ ] (ع اِ) پیشوای قوم و روگاه آنها که شناخته شوند به او. مقتدی . مهتر. اَدمه . اِدام .


ادم . [ اَ دَ ] (اِ) لعل . (آنندراج ). این معنی جای دیگر دیده نشد.


ادم . [ اَ دَ ] (ع اِ) اسم جمع ادیم . چرم .


ادم . [ اُ دُ ] (ع ص ، اِ) آهوان سپید: والادم من الظباء؛ البیض تعلوهن ّ جدَدٌ فیهن غُبرة. (معجم البلدان ). || ج ِ اَدیم . || ج ِ اِدام .


ادم . [اَ دَم م ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از دَم ّ. مالیده تر.
- امثال :
ادم ّ من الوبارة .
ادم ّ من بعرة .


( آدم ) آدم. [ دَ ] ( ع ص ) گندم گون. سیاه گونه. سیه چرده. اَسْمَر. || و در آهو، سفیدی که خطهای خاکی رنگ دارد. || اشتر سفید. ج ، اُدْم ، اُدْمان.

آدم. [ دَ ] ( اِخ ) نخستین پدر آدمیان ، جفت حوّا. ( توریة ). ابوالبشر. بوالبشر. خلیفةاﷲ. صفی اﷲ. ابوالوری. ابومحمد. معلم الاسماء. ج ، اوادِم :
تا جهان بود از سر آدم فراز
کس نبود از راه دانش بی نیاز.
رودکی.
نشیبت فراز و فرازت نشیب
چو فرزند آدم بشیب و بتیب.
رودکی.
یک بار طبع آدمیان گیر و مردمان
گرْت آدم است بابک و فرزند بابکی.
اسدی.
ورنه آدم کی بگفتی با خدا
ربّنا انّا ظلمنا نفسنا.
مولوی.
اکبر و اعظم خدای عالم و آدم
صورت خوب آفرید و سیرت زیبا.
سعدی.
بنی آدم اعضای یکدیگرند
که در آفرینش ز یک گوهرند.
سعدی.
حدیث عشق اگر گوئی گناه است
گناه اول ز حوّا بود و آدم.
سعدی.
در نقد عیش کوش که چون آبخور نماند
آدم بهشت روضه دارالسلام را.
حافظ.
|| نامی است از نامها، ازجمله ابوبکر احمدبن آدم الادمی المحدث.

آدم. [ دَ ] ( اِ ) در تداول امروزی مرادف مردم. آدمی. آدمیان. اِنْس.ناس. || خادم.ج ، آدمها. || ( ص ) نیک تربیت شده. مؤدب.
- امثال :
آدم از کوچکی بزرگ میشود ؛ خضوع و فروتنی سبب بزرگی مردشود.
آدم به آدم بسیار ماند ؛ آنکس نیست که گمان برده اید.
آدم به آدم می رسد ؛ مردمان بایدبیکدیگر مدد و یاری دهند.
آدم به آدم میرسد کوه بکوه نمیرسد ؛ هرچند سالها یا مرحله ها از یکدیگر دور بودیم و امید دیدار نداشتیم اکنون باز یکدیگر را دیدیم.
آدم با آدم خوش است ؛ لذت حیات در معاشرت و خلطه و آمیزش است.
آدم با کسی که علی گفت عمر نمیگوید ؛ نفاق پس از اتفاق نیکو نباشد.
آدم بدحساب دو بار میدهد ؛ بدمعاملگی موجب زیان و خسران است.
آدم بی اولادپادشاه بی غم است ؛ پرورش و تربیت اولاد سخت دشوار باشد.
آدم تا کوچکی نکند بزرگ نشود؛ خضوع مایه رفعت قدر و بزرگی است.
آدم حسابش را پیش خودش میکند ؛ از شرمگنی و حجب دیگران استفاده سوءنباید کردن.
آدم دو بار به این دنیا نمی آید ؛ باید از لذات حیات هرچه بیشتر تمتع برد.
آدم دو دفعه نمی میرد ؛ گاه دفاع از حق و حقیقتی رعب و هراس ناسزاوار است.

ادم . [ اَ ] (ع مص ) اصلاح کردن میان دو تن . الفت دادن بین دو کس . سازگار کردن . الفت افکندن . (تاج المصادر بیهقی ). || آمیختن نان به نان خورش . با خورش خوردن نان . نان با نان خورش خوردن . (تاج المصادر بیهقی ). || نان کسی یا جماعتی را نان خورش دادن . || پیشوا و مقتدی و روگاه گردیدن .


ادم . [ اَ دَ ] (اِخ ) ناحیه ای نزدیک هجر از سرزمین بحرین . || موضعی نزدیک ذی قار و هامرز آنجا بقتل رسید. (معجم البلدان ). || بقول نصر موضعی است نزدیک عمق و یاقوت گوید گمان میکنم که کوهی است . (معجم البلدان ). || ناحیه ای از عمان . شهری بعمان . (دمشقی ). از نواحی عمان شمالی مجاور شِملیل و آن ناحیه ٔ دیگریست از عمان نزدیک بحر. (معجم البلدان ). || اولین منزل از واسط در راه حجاج و آن چشمه ایست . || از قراء یمن و از اعمال صنعاء است . (معجم البلدان ).


فرهنگ عمید

( آدم ) ۱. (زیست شناسی ) انسان. &delta، دراصل، بنابر روایات، نام نخستین انسان آفریده شده است: در عیش نقد کوش که چون آبخور نماند / آدم بهشت روضهٴ دارالسلام را (حافظ: ۳۰ ).
۲. خدمتکار مرد، نوکر.
۳. کسی که دارای ویژگی های انسانی است.
۴. مردم: عالم و آدم.

دانشنامه عمومی

خیز، ورم، گاهی نیز به نام دراپسی شناخته می شود به معنی تجمع غیرطبیعی آب و مایعات میان بافتی موجود در پلاسما در فضای میان بافتی، زیر پوست و حفره های بدن


اصطلاحات پزشکی:در ترکیب "ادم ریه" به معنای نارسایی ریه است.


آدم (ابهام زدایی). آدم ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
آدم
آدم کروموزوم Y
آدم ساری
ادم (عمان). برای دیگر کاربردها، ادم (خیز) را ببینید.
عمان
فهرست شهرهای عمان
شهرستان أدم (به عربی: ولایة أدم ) یکی از شهرستانهای استان داخلیه در کشور پادشاهی عمان است. تسمیت این شهرستان به نام (ادم) بمعنای (أدیم الأرض) یعنی (الأرض الخصبة)، که معنای فارسی آن می شود زمین حاصلخیز.
جمعیت این شهر ۱۶٫۸۷۱ نفر است.

دانشنامه آزاد فارسی

آدم. آدَم (ع) (Adam)
در عهد عتیق. نخستین انسان و ابوالبشر. خداوند آدم را از خاک سرشت و در او روح حیات دمید و او را در بهشت عَدَن جای داد. حوّا را از دندۀ او آفرید تا مونسش باشد. شیطان حوا را فریب داد و حوا نیز آدم را وسوسه کرد و آدم از میوۀ ممنوعۀ درختِ معرفتِ نیک و بد خورد و به گناه آن، هر دو از بهشت رانده شدند. در افسانه های خارج از کتاب مقدس و قصه های یهودی متأخرتر، روایات خیال پردازانه ای دربارۀ آدم به داستان عهد عتیق افزودند؛ مثلاً این که او جثۀ عظیمی داشت که سراسر زمین را می پوشاند. بنابر روایات یهودی، زن اول آدم لیلیت بود که از او گریخت و پس از آفرینش حوا او به دیو یا پتیاره ای مبدل شد.
در اساطیر مانوی. آدم نه مخلوق خدا بلکه پسر شیطان، فرمانروای تاریکی، از بطن گناه یا هوای نفس است. شیطان نور را از بهشت می رباید، نور به آدم منتقل می شود، و با پرستاری سخت کوشانۀ ارواح نیکی، غلبۀ نهایی نور بر قدرت تاریکی، امید و آرمان بزرگ دین مانوی می شود. حوا را شیطان به آدم می دهد. او نمایندۀ عنصر شهوانی است، ولی خود شیطان او را می فریبد و گفته می شود که هابیل و قابیل پسران شیطان اند از حوا. فرزند آدم و حوا شیث است که سنّت نور را تداوم و تعالی می بخشد.
در قرآن کریم. نام آدم در قرآن کریم ۲۵بار آمده است. داستان آفرینش او در سه سوره (بقره، اعراف، طه) بیان شده و در سه سورۀ دیگر نیز اشاراتی به آن وجود دارد (حجر، اسرا، ص). خداوند آدم را از خاک می آفریند و از روح خود در او می دمد و حقایق والای غیبی را به او می آموزد و به همین علت، او دارای شرافت و ارج ویژه می شود. خداوند به فرشتگان اعلام می کند که قصد دارد آدم، یعنی نوع بشر، را جانشین خود در زمین قرار دهد و در برابر پرسش فرشتگان، اظهار می دارد که من چیزی می دانم که شما نمی دانید. از این رو، خداوند به فرشتگان فرمان می دهد که در برابر آدم سجده و تعظیم کنند؛ همه جز شیطان در سجده می شوند (بقره، ۲۴) و بدین سبب شیطان، که تا آن زمان در جمع فرشتگان مشغول به عبادت پروردگار بود، از بهشت رانده می شود. آدم و حوا به شادکامی در بهشت می زیستند (بقره، ۳۵؛ اعراف، ۱۹) ولی به آن ها گفته شده بود که فقط از میوۀ یک درخت نخورند. شیطان که به آدم رشک می ورزید چنین به آدم و حوا وانمود که خداوند بدین سبب آنان را از خوردن میوۀ آن منع کرده است که مبادا جاودانه شوند. آدم و حوا، هردو، به دام وسوسۀ شیطان می افتند و به طمع جاودانگی از امر الهی سرپیچی می کنند (طه، ۱۲) و با خوردن آن میوه عیب های آن ها آشکار می شود. به همین دلیل هردو از بهشت رانده می شوند و گرفتار هبوط شده و به محنت دنیا دچار می شوند. سرانجام آدم توبه می کند و خداوند توبۀ او را می پذیرد (بقره، ۲۷). محققان با تأمل در آیات خلقت، به نکات تفسیری چندی دست یافته اند که هریک به نوبۀ خود قابل توجه است، از آن جمله گفته اند که بهشت مورد بحث همان بهشت اخروی یا بهشت جاودان نیست زیراکه خارج شدن از آن با جاودانگی آن منافات دارد. برخی مفسران ازجمله علامه طباطبایی آن را بهشت برزخی دانسته اند. نکته دیگر این که بنا به تصریح قرآن خداوند قصد جانشین قراردادن آدم در «زمین» را داشته است و لذا ماجرای توقف در بهشت و سپس هبوط از آن به زندگی زمینی قضای حتمی الهی بوده است و این ماجرا نمایانگر ویژگی های ذاتی و درونی آدم و معرّفی جایگاه اولیه بشر که همان عالم روح و نور و انس و فرشتگان است، می باشد و نیز بیانگر این مطلب است که لازمۀ سیر کمالی انسان حضور در زندگی زمینی و این جهانی است. اشاراتی در قرآن حاکی از پیامبری آدم (ع) است. دربارۀ گناه آدم (ع) نیز بحث هایی درمیان مفسران وجود داشته است که آیا امر خدا امر مولوی بوده یا ارشادی. برخی مفسران برآنند که امر مذکور امر ارشادی بوده نه مولوی مانند این که پدری از روی خیرخواهی فرزند خود را از بی احتیاطی یا بازی با آتش یا امثال آن زنهار دهد. در اوامر ارشادی شخص آثار و نتایج وضعی و تکوینی کوتاهی خود را دریافت می کند هرچند گناهکار محسوب نمی شود. نیز ← حوا

نقل قول ها

آدم. آدم نخستین انسانی است که آفریده شده است.
• «ای آدم، خود و همسرت در این باغ سکونت گیرید و از هر کجای آن خواهید فراوان بخورید ولی‏ به این درخت نزدیک نشوید، که از ستمکاران خواهید بود.»سوره بقره/آیه ۳۵

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] آدم. معنی أَبَوَیْکُم: پدر ومادرتان (منظور حضرت آدم و حضرت حوا علی نبینا و علیهما السلام هستند)
معنی مَرْوَةَ: نام کوهی بوده در نزدیکی کعبه که یکی از اعمال حج ، هفت مرتبه طی کردن مسافت بین محل این کوه و کوه صفا است با نام سعی صفا و مروه (فاصله این دو کوه حدود ۴۲۰ متر است کلمه صفا در لغت به معنای سنگ سخت و صاف است ، و کلمه ی مروه نیز به معنای سنگ سخت است . ا...
معنی عَزْمِ: تصمیم جدی و عقد قلب است بر اینکه فعلی را انجام دهی ، و یا حکمی را تثبیت کنی ، بطوری که دیگر در اعمال آن تصمیم و تاثیرش هیچ سستی و وهن باقی نماند ، مگر آنکه به کلی از آن تصمیم صرف نظر کنی ، به این معنا که عاملی باعث شود به کلی تصمیم شما باطل گردد (معن...
تکرار در قرآن: ۲۵(بار)
[ویکی شیعه] آدم (پیامبر). حضرت آدم نخستین انسان خلق شده، پدر همه انسان ها و اولین پیامبر الهی بود. کسی که به تایید قرآن برای نخستین بار خداوند از روح خود در کالبد او دمید، آن گاه خود را برای خلقت آدم ستود و فرشتگان مأمور شدند بر او سجده کنند. همسر او حوا بود و هر دو به سبب خوردن میوه ممنوعه به وسوسه شیطان از بهشت رانده شدند. حضرت آدم اولین خلیفه خدا بر زمین بود.
چگونگی خلقت و دمیدن روح در کالبد آدم، سجده فرشتگان بر او، عصمت و هبوط آدم به زمین از مباحث کلامی و حدیثی است.
آدم، واژه ای غیرعربی که وارد زبان عربی شده است. این کلمه در داستان آفرینش انسان در تورات به کار رفته است، ولی ریشه اصلی آن در زبان عبری نیز معلوم نیست. البته کلمه مؤنث آن «اَدَمَه» در عبری به معنی زمین یا خاک بکار رفته است. همچنین ریشه «ء د م» در زبان عبری، به رنگ قرمز نیز مرتبط است، برای اشاره به رنگ خاک که آدم از آن ساخته شده به کار می رود.

[ویکی فقه] آدم (قرآن). آدم نخستین انسان آفریده شده از خاک از «نسل کنونی بشر» است.
در این مدخل از واژه های «آدم»، «بشر»، «نفس واحده» استفاده شده است.
اهم عناوین
آبروی آدم، آثار وجودی آدم، آدم و ابلیس، اختیار آدم، بهشت آدم، توبه آدم، خلافت آدم، خلقت آدم.

گویش مازنی

( آدم ) /aadem/ گماشته مزدور نوکر
/adem/ باز هم

باز هم


جدول کلمات

آدم
انسان

پیشنهاد کاربران

( = بشر، انسان ) این واژه در پارسی باستان adam ( =منم ) در سنسکریت: اَهَم aham و در سغدی آذم ãżam بوده و عبری یا عربی نیست و مترادف های پارسی آن اینهاست:
پومان، جانتو jãntu ( سنسکریت )
مانوشیا ( سنسکریت )

انسان. بشر . برترین موجود زنده در جهان هستی

این واژه اوستایی است که وارد عربی و دیگر زبان ها شده، اصل آن اَیودامَن است به معنای نخستین آفریده

mašya, mašā, mahrē, malhā, mihrē, mitrē واژه هایی که برای آدم اومده تو کتاب پارسی به پهلوی

گیومرت آدم نخستین
آدمخوار mart ōpār
آدم کش awzatār, gadōk
آدمیان dōpādān/yān


آدم از عبری و عربی به معنای "مرد"
آدم از عبری و عربی به معنای "ساخته شده از زمین ( خاک ) "
آدم از عبری و عربی به معنای "قمحی ( گندمگون ) "

masc. proper name, Biblical name of the first man, progenitor of the human race, from Hebrew adam "man, " literally " ( the one formed from the ) ground"

خدمت آن دوستی که گفت قران تنها عربیست بگم قران ۴۷ واژه ی فارسی دارد که از این دید بیشترین واژگان پس از عربی در قران را دارد.
《انا انزلنا قرآنا عربیا لعلکم تعقلون》
《ما قران را عربی نازل کردیم تا اندیشه کنید. 》
در این ایه نگفته قران همش عربیه، بلکه به کامل بودن زبان عربی اشاره کرده.
واژگان فارسی یا معرب شده با ریشه ی فارسی👇

۱=اباریق [ واقعه، 18 ) .
سیوطی در المتوکلی ( ص 7 ) ، والمهذب ( ص 33 ) ، و اتقان ( 2 / 129 ) ، و آرتور جفری ( واژه های دخیل در قرآن مجید، ترجمه ی فارسی، صص 101 - 102 ) و ادی شیر در الالفاظ الفارسیة المعربة ( ص 6 ) آن را فارسی می دانند و دو منبع اخیر تصریح دارند که معرب � آبریز � است. ویدن گرن آن را معرب � آبریغ � می داند ( واژه های دخیل. . . ، ص 34 ) .

۲=استبرق
[ چهار بار در قرآن به کار رفته است، از جمله در کهف، 31 ].
جوالیقی ( در المعرب، ص 15 ) ، سیوطی در المتوکلی ( ص7 ) و اتقان ( 2 / 130 ) و المهذب ( ص 39 ) همچنین ادی شیر ( در الالفاظ الفارسیة المعربة، ص 10 ) همه آن را فارسی معرب و به معنای � الدیباج الغلیظ � دانسته اند. ادی شیر آن را معرب � استبر � [ = ستبر ] می داند. آرتور جفری در واژه های دخیل ( صص 116 - 118 ) این نظر را تأیید و آن را از صورت � استبرک � پهلوی می داند ( نیز ـــ تعلیقه ی ویدن گرن درباره ی این کلمه در آغاز کتاب واژه های دخیل، ص 35 ) .

۳=اسوة
[ 3 بار در قرآن به کار رفته است، از جمله در احزاب، 21 ].
از میان همه ی منابع، فقط ادی شیر آن را مأخوذ از � آسا �ی فارسی می داند. در اعتبار این قول، جای تردید هست.

۴= جُناح
[ 25 بار در قرآن به کار رفته است. از جمله بقره، 158 ].
ادی شیر آن را معرب � گناه � فارسی می داند ( الالفاظ الفارسیة المعربة، ص 45 ) . آرتور جفری هم همین نظر را تأیید می کند ( واژه های دخیل، صص 169 - 170 ) .

۵=جُند
[ 29 بار به صورت مفرد و جمع ( جنود ) در قرآن به کار رفته است. از جمله: یس، 38 ].
آرتور جفری می نویسد: � امکان دارد که این واژه از اصل ایرانی خود [ � گند � در پهلوی ] مستقیماً به زبان عربی رفته باشد. اما احتمال بیشتر آن است که این کار از طریق زبان آرامی انجام گرفته باشد � ( واژه های دخیل، صص 171 - 172 ) .

۶= دین
[ در حدود 91 بار در قرآن به کار رفته است، از جمله: بقره، 132 ].
ادی شیر آن را متخذ از دین فارسی می داند ( الالفاظ الفارسیة المعربة، ص 69 ) . آرتور فجری پس از ذکر معنای حکم و داوری و دین، و بیان اینکه دین و مدین و تداین هم با آن ارتباط دارد می نویسد: � در حقیقت ما در اینجا با دو واژه ی مختلف از دو ریشه ی مختلف سروکار داریم: 1 ) در معنای دین و مذهب، واژه از ریشه ی ایرانی گرفته شده است. در زبان پهلوی ما واژه ی دین به معنای مذهب و دین را داریم، که از دینک به معنای قانون دینی، همدین به معنای هم.

پس در باره ی چیزی که درباره اش دانشی ندارید سخن نگویید.
( واژه ی آدم فارسی است. )

وای به روزی که حوا و آدم هم کلمات دری شوند
در احادیث معتبر از ائمه اطهار گفته شده:
"الله با آدم سخن نگفت الا به عربی"
نه عربی این زمان یا 1400 قبل
بلکه لهجه های قدیمی عربی
و این دو اسم آدم و حوا هم از طریق خود آدم و حوا به نسل های آنان انتقال یافته مانند سومر و چینی ها و ژاپنی ها، اتراک، سرخ پوستان و غیره و همینطور دری

واژه ی " آدم " از زبان سامی ( عربی وعبری ) وارد زبان فارسی شده است . این واژه علاوه بر زبان فارسی به زبان های اروپایی نیز راه یافته و با تغییر لهجه و معنی در ریخت " آدامس " دوباره به زبان فارسی بازگشته است . و امروزه با همان شکل تغییر یافته در زبان فارسی همچنان کاربرد دارد .

اِدِم در زیست شناسی به معنای تورم هست

( = نخستین انسان ) این واژه در پارسی باستان adam ( = منم ) بوده و در سغدی آذم بوده و عبری یا عربی نیست و پیتاپ ( مترادف ) های پارسی آن اینهاست:
مشیگ maŝig ( پهلوی )
منوژا manužã ( سنسکریت: manuja )

آدم، یا آدم ابوالبشر، نخستین انسان و پدر همة مردمان. دربارة آفرینش و زندگانی او در دینهای سه گانة یهود و مسیحیت و اسلام، روایات و داستانهای همسان و همانند آمده است، و این همسانی و همانندی از آن رو است که مبد ءِ وحی در این 3 دین یکی است. از این رو، پیش از پژوهش دربارة آفرینش آدم و سرگذشت او در فرهنگ اسلامی، بررسی مختصری دربارة چگونگی آن در دین یهود و مسیحیت و نظری کوتاه به انسانشناسی این ادیان، سودمند خواهند بود.
اشتقاق: واژة آدم از اَدَم عبری گرفته شده است، ولی ریشة اصلی آن در زبان عبری به درستی معلوم نیست. کلمة مؤنث آن اَدَمَه در عبری به معنی زمین یا خاک است. کاربرد دو صورت مذکر و مونث آن، «اَدَم» و «اَدَمَه» با هم در سفر پیدایش ( 7:2 ) معنی خاکی ( ساخته شده از خاک ) را القا می کند. ریشة ادم همچنین با رنگ «سرخ» پیوند دارد، و این شاید اشاره به رنگ خاک باشد که آدم از آن آفریده شده است. در زبان اکدی ادمو به معنی خون است و ادمتو به معنی «خون سیاه» ( در حالات بیماری ) ، و جمع آن ادماتو به معنی خاک سرخ و تیره ای است که در رنگرزی به کار می رفته. ظاهراً واژة ادمو و اتمو ( به معنی کودک ) پیوندی با «اَدَم» ندارد، بلکه با ریشة و ت م و واژة عبری یتوم ( به معنی یتیم ) مربوط است. در عربی جنوبی کهن ریشة ادم به معنی خادم و برده است. در یکی از فهرستهای مترادفات زبان اکدی، واژة «ادمو» به معنی «شخص مهم و شریف» آمده است. در اکدی کهن و بابلی کهن نیز به نامهای خاصّی بر می خوریم از قبیل ا ـ د ـ مو ، ا ـ دم ـ او ، ا ـ د ـ مو ( جودائیکا، 2/235؛ و نیز نک‍ : هیستینگز، 1/84 ) . اما شواهدی در دست است که اشتقاق این کلمه را از «ادمه» به معنی خاک، تأیید می کند. در اغلب اسطوره های بین النهرین و آسیای غربی، انسان از خاک یا خاک آغشته به خون خدایان آفریده شده است. در میان کنعانیان قدیم «آدم» هم به معنی انسان بوده، هم نام خدای زمین ( نک‍ : ویدن گرن، 174 ) ، و جزء «ادم» در بعضی اسامی چون «عبدادم» در کتاب دوم شموئیل ( 10:6 به بعد؛ جودائیکا، 2/235 ) نیز ظاهراً نام همین خداست.
در زبان عربی نیز ریشة «ادم» کاربردی گسترده دارد؛ از مفردات این ریشه است: «اُدْمّه» به معنی وسیلة آمیزش، «ادمه» در شتر سپیدی است با سیاهی چشمان، و در مردم گندم گونی است ( جوهری؛ ازهری؛ زبیدی ) . در وجه تسمیة پدر مردمان به «آدم» ازهری از قول زجّاج گوید که اشتقاق کلمه از «ادیم الارض» است، زیرا انسان از خاک آفریده شد. راغب اصفهانی تفصیل بیش تری می آورد و 4 وجه بر می شمرد: 1. چون جسم آدم از خاک روی زمین ( ادیم ) گرفته شده است؛ 2. چون پوست او گندمگون ( آدم ) بوده است؛ 3. چون او از درآمیخته شدن عناصر گوناگون و نیروهای مختلف آفریده شده است ( اُدْمهَ: الفت و اختلاط ) ؛ 4. چون او از دمیده شدن روح الهی عطرآگین شده است ( اِدام: آنچه طعام را خوشبو گرداند ) ( 1/38ـ39 ) .
I. آدم در یهودیت
در عهد عتیق: دوبار و به دو بیان در عهد عتیق از آفرینش آدم سخن رفته است: یک بار در باب اول سفر پیدایش و بار دیگر در بابهای دوم تا پنجم آن، و تحقیقات در متون کتاب مقدس نشان داده است که سرچشمة آنها دو روایت مختلف بوده است ( نک‍ : کتاب مقدس، مقدمة سفرپیدایش، و نیز ص 3، زیرنویس ) . در باب اول از تکوین عالم هستی در 6 روز، و از آفرینش آدم، که نقطة کمال خلقت و مهر پایانی آن است، سخن می رود. پس از آنکه خدا آسمانها و زمین را آفرید، و با اراده و کلام خود روشنایی را پدید آورد، آبهای زیر فلک را از آبهای بالای فلک جدا ساخت، روی زمین را از گیاهان گوناگون و انواع جانوران و پرندگان پر ساخت و اجرام فلکی را در آسمان قرار داد، در روز ششم گفت: «آدم را به صورت ما و موافق شبیه ما بسازیم تا بر ماهیان دریا و پرندگان آسمان و بهائم و بر تمامی زمین و همة حشراتی که بر زمین می خزند، حکومت نماید. پس خدا آدم را به صورت خود آفرید. او را به صورت خدا آفرید، ایشان را نر و ماده آفرید. و خدا ایشان را برکت داد، و خدا بدیشان گفت بارور و کثیر شوید و زمین را پر سازید و در آن تسلط نمائید. » ( سفر پیدایش، 1 ) .
در بابهای دوم تا پنجم داستان خلقت آدم، با تفصیل بیش تر و تقریباً با بسیاری از جزئیاتی که در روایات مسیحی و اسلامی نیز دیده می شود، آمده است. آدم، زن وی حوا، باغ عدن، درخت ممنوع، اغوای حوا و خوردن از میوة آن درخت ( نخستین گناه ) ، رانده شدن از باغ بهشت، زندگی بر روی زمین، زناشویی و آوردن فرزندان و جز آن در این قسمت ذکر شده است.
پس از پیدایش آسمانها و زمین، خداوند آدم را خلق کرد تا بر روی زمین کار کند. آفرینش آدم از خاک زمین بود، و خداوند در بینی او روح حیات دمید، و از نفخة الهی آدم «نفس زنده» شد. سپس باغی پر از درختان گوناگون در عدن به طرف شرق غرس نمود. «درخت حیات» و «درخت معرفت نیک و بد» را در میان آن قرار داد، و آدم را در آنجا نهاد تا به کار زمین بپردازد و باغ را نگهبانی کند، ولی او را از خوردن میوة «درخت معرفت نیک و بد» منع کرد، و به او گفت که اگر از آن بخوری «هر آینه خواهی مرد». آنگاه خداوند همة جانداران و پرندگان زمین و آسمان را که از خاک سرشته بود، نزد آدم آورد تا وی آنان را نام بگذارد، و نامی که آدم بر هر یک از آنان نهاد، همان نام او شد. آدم تنها بود و خداوند خواست تا برای او جفتی و معاونی بیافریند، پس خوابی گران بر او مستولی کرد، یکی از دنده های او را برداشت و از آن حوا را خلق کرد. این که مردان پدر و مادر خویش را ترک می کنند و با همسران خود انس و الفت می گیرند، از آن روست که زن پارة تن مرد است. مار، که هوشیارتر از جانوران دیگر بود، نزد حوا آمد و او را به خوردن میوة «درخت معرفت نیک و بد» ترغیب و اغوا کرد، و گفت این که خداوند شما را از آن منع کرده است از آن روست که اگر از آن بخورید. چشمانتان باز می شود و چون خداوند بر نیک و بد معرفت خواهید یافت. حوا از میوة آن درخت بخورد و پاره ای از آن را به آدم داد، و او نیز بخورد. در همان حال چشم هر دو به نیک و . . .

آدم میتوان مشی نیز نام برد البته مشی نام مرد و مشیانه نام زن است مانند آدم و حوا، پس بهتره بجای آدم و انسان ، مشی بکار برد
استاد مفردباور دارد آدم واژه ای آریاییست میان آدم و انسان باید آدم یا آدمی بکار بردچون شایدمند است پارسی باشد

اَسَنلیکلَر ( سلام )
کلمه "آدم" کلمه ای کاملا عربی.
عالمان غرب به شروع حیات انسان از آفریقا اتفاق نظر دارند.
و لغوییون هم به سامی بودن مناطق سودان و عربستان جنوبی و عربستان شمالی در آلافْ سال قبل اتفاق نظر دارند و به آن لغة اولین انسان ها اسم میدهند.
اصطلاح نادر "پروسامی" به لغة حضرت آدم ( ع ) نسبت داده میشود.
که لغة تمامی انسان ها در آن ریشه دارد.
و تمام کلماتی که در عربی و عبری وجود دارد و ادعای دری ( فارسی ) ، بهلوی و سانسکریت نسبت داده میشوند، تماما سامی هستند.
آیه قرآن هم شاهد بر این قضیه است:
**انا انزلنا قرآنا عربیا لعلکم تعقلون**
قرآنی عربی نازل شده است. هم فی القواعد و هم فی الکلمات.

نام اولین پیغمبر الهی که 1000 سال عمر کرد و جانشینش پسرش شیث شد.


کلمات دیگر: