کلمه جو
صفحه اصلی

افضل


مترادف افضل : برتر، بهتر، فاضل تر

برابر پارسی : برتر، افزونتر

فارسی به انگلیسی

more learned, most learned, better, best, predominant, pre-eminent, preeminent, superior

more learned, better, predominant


pre-eminent, preeminent, superior


فارسی به عربی

اعلی الدرجات

عربی به فارسی

بهترين , نيکوترين , خوبترين , شايسته ترين , پيشترين , بزرگترين , عظيم ترين , برتري جستن , سبقت گرفتن , به بهترين وجه , به نيکوترين روش , بهترين کار


فرهنگ اسم ها

اسم: افضل (پسر) (عربی) (مذهبی و قرآنی) (تلفظ: afzal) (فارسی: اَفضل) (انگلیسی: afzal)
معنی: فاضل تر، برتر از دیگران در علم و هنر و اخلاق، برترین، برتر از دیگران در علم و هنر و اخلاق و مانند آنها، بالاترین

(تلفظ: afzal) (عربی) فاضل‌تر ، برتر از دیگران در علم و هنر و اخلاق و مانند آنها ، برترین ، بالاترین .


مترادف و متضاد

transcendent (صفت)
مافوق، افضل

better (صفت)
برتر، بهتر، بیشتر، خوبتر، نیکوتر، چیز بهتر، افضل

supreme (صفت)
عالی، بزرگترین، افضل، انتها، اعلی

superlative (صفت)
عالی، افضل، مبالغه امیز، بیشترین، بالاترین، درجه عالی، خیلی عظیم

pre-eminent (صفت)
برتر، مقدم، افضل، سرامد

برتر، بهتر


فاضل‌تر


۱. برتر، بهتر
۲. فاضلتر


فرهنگ فارسی

فاضل تر، افزونتر، برتر، بالاتردرعلم یاحسب، افاضل جمع
(صفت ) ۱ - برتر فزونتر پر مایه تر. ۲ - فاضلتر بافضیلت تر . جمع : افاضل .
ابن قاضی محمد ملقب به نظام الدین

فرهنگ معین

(اَ ضَ ) [ ع . ] (ص تف . ) ۱ - برتر، فزون تر. ۲ - فاضل تر. ۳ - با فضلیت تر. ج . افاضل .

لغت نامه دهخدا

افضل. [ اَ ض َ ] ( ع ن تف ) نعت تفضیلی است از فضل مقابل نقص. ج ، افضلون ، افاضل. مؤنث : فُضْلی ̍. ج ، فضلیات ، فُضَل. ( از اقرب الموارد ). فاضل در حسب و در علم و جز آن و مادام که نکره باشد واحد و جمع و مذکر ومؤنث در وی یکسان است و برخلاف هرگاه الف و لام بر آن داخل شود و یا اضافه گردد، چنین نیست. ( ناظم الاطباء ). افزون تر. ( آنندراج ). فاضل تر. ( مهذب الاسماء نسخه ٔخطی ). بافضل تر. برتر. امثل. افزونتر. سرآمده. فزونتر. اشرف. ( یادداشت مؤلف ) : و اصطفاه من افضل قریش حسبا و اکرمها نسبا. ( تاریخ بیهقی ص 298 ).
او افضل انبیاست لیکن
آمد پس از انبیا بگیهان.
خاقانی.
- امثال :
افضل الاعمال احمزها ؛ افضل اعمال آن است که استوارتر و قوی ترست. ( یادداشت مؤلف ). از روایات است. مراد آن است که برترین اعمال سخت و مشکلترین آنهاست.
|| ( اصطلاح عروض ) نام بحری است که وزن سالم آن هشت بار متفاعلن و وزن مجزو آن شش بار متفاعلن باشد. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). بحرکامل. رجوع به کامل ( بحر... ) شود.

افضل. [ اَ ض َ ] ( اِخ ) لقب حکیم افضل الدین خاقانی است. ( آنندراج ) ( از غیاث اللغات ) :
افضل این مصرع برجسته ندانم که که گفت
هر که شمشیر زند خطبه بنامش خوانند.
خاقانی.
نه افضلم تو خوانده ای ببزم خود نشانده ای
کنون ز پیش رانده ای تودانی و خدای تو.
خاقانی.
ای افضل ار مشاطه بکرسخن توئی
این شعر در محافل احرار کن ادا.
خاقانی.
آزادان را نه بیشی افضل
از آزادی دو حرف اول.
خاقانی ( از آنندراج ).
رجوع به خاقانی در همین لغت نامه شود.

افضل. [ اَ ض َ ] ( اِخ ) خواجه افضل الدین کشی. وی از جمله دانشمندان بود و پیوسته بلوازم افاده قیام می نمود. ( حبیب السیر ص 118 ).

افضل. [ اَ ض َ ] ( اِخ ) سید غیاث الدین بن سیدحسن. وی بمزید علم و فقاهت از اکثر سادات مشهد مقدس ممتاز و مستثنی بود و سالهای فراوان در آن ولایت بمنصب شیخ الاسلامی و فیصل قضایای شرعیه اقدام می فرمود. ( از رجال حبیب السیر ص 170 ).

افضل. [ اَ ض َ ] ( اِخ ) سید... پسرسیدنظام الدین سلطانعلی موسوی خواب بین. وی بصفت فضل و وقوف در نظم اشعار ترکی و فارسی اتصاف داشت. ( از حبیب السیر ص 206 ). و رجوع به مجالس النفائس ص 138 شود.

افضل . [ اَ ض َ ] (اِخ ) ابن قاضی محمد ملقب به نظام الدین . وی المصادر زوزنی را بخط نسخ نوشته و نسخه ٔ آن در کتابخانه ٔ مدرسه ٔ عالی سپهسالار موجود است . رجوع به فهرست کتابخانه ٔ مدرسه ٔ عالی سپهسالار ج 2 ص 284 شود.


افضل . [ اَ ض َ ] (اِخ ) خواجه افضل الدین کشی . وی از جمله ٔ دانشمندان بود و پیوسته بلوازم افاده قیام می نمود. (حبیب السیر ص 118).


افضل . [ اَ ض َ ] (اِخ ) خواجه ... وی کرمانی است . او جوانی کریم و خوش خلق بودو در حساب ضرب و قسمت بی نظیر و در صفت عدالت و نصفت دلپذیر، و از جفای اعدا ترک وزارت نمود و بعراق رفت و سلطان یعقوب هرچند تکلیف وزارت عراق باو نمود اصلاقبول ننمود. وی شعر می سرود و این مطلع از او است :
تا هر شرری دانه شود کشت جهان را
بر باد دهد خرمن دل خرمن جان را.

(از مجالس النفایس ص 296).



افضل . [ اَ ض َ ] (اِخ ) سید غیاث الدین بن سیدحسن . وی بمزید علم و فقاهت از اکثر سادات مشهد مقدس ممتاز و مستثنی بود و سالهای فراوان در آن ولایت بمنصب شیخ الاسلامی و فیصل قضایای شرعیه اقدام می فرمود. (از رجال حبیب السیر ص 170).


افضل . [ اَ ض َ ] (اِخ ) سید... پسرسیدنظام الدین سلطانعلی موسوی خواب بین . وی بصفت فضل و وقوف در نظم اشعار ترکی و فارسی اتصاف داشت . (از حبیب السیر ص 206). و رجوع به مجالس النفائس ص 138 شود.


افضل . [ اَ ض َ ] (اِخ ) لقب حکیم افضل الدین خاقانی است . (آنندراج ) (از غیاث اللغات ) :
افضل این مصرع برجسته ندانم که که گفت
هر که شمشیر زند خطبه بنامش خوانند.

خاقانی .


نه افضلم تو خوانده ای ببزم خود نشانده ای
کنون ز پیش رانده ای تودانی و خدای تو.

خاقانی .


ای افضل ار مشاطه ٔ بکرسخن توئی
این شعر در محافل احرار کن ادا.

خاقانی .


آزادان را نه بیشی افضل
از آزادی دو حرف اول .

خاقانی (از آنندراج ).


رجوع به خاقانی در همین لغت نامه شود.

افضل . [ اَ ض َ ] (اِخ ) محمد شارستانی . رجوع به همین کلمه و تتمه ٔ صوان الحکمة شود.


افضل . [ اَ ض َ ] (اِخ ) ملک ناصرالدین محمدبن ملک مؤید،ابوالفداء اسماعیل . رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.


افضل . [ اَ ض َ ] (اِخ ) ملک ... امیرالجیوش . رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 457 و افضل شاهنشاه شود.


افضل . [ اَ ض َ ] (اِخ ) ملک ... علی بن صلاح الدین ملقب به نورالدین . وی در حیات پدر حاکم دمشق بود و چون پدرش درگذشت برادر وی عزیز و عموی او عادل بدمشق لشکر کشیدند و آن ملک را از ملک افضل گرفتند. و پس از درگذشت برادر چند صباحی در مصر بمقر عزت رسید ولی عمویش مصر را از وی گرفت و بلده سیمساط را به افضل ارزانی داشت و در همانجا بود تا به سال 622 هَ . ق . درگذشت . (از حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 592). و رجوع به کامل ابن اثیر ج 12 ص 65 ببعد شود.


افضل . [ اَ ض َ ] (اِخ ) یا افضل الدین محمدبن حسن بن حسین محمدبن خوزه مرقی کاشانی ، مشهور به «باباافضل » و گاه او را به لقب «خواجه » «حکیم » و «شیخ » نیزخوانده اند. از حکما و عرفای بنام عصر خود بود. وی در مرق از توابع کاشان بدنیا آمد و بهمانجا درگذشت . او را آثار بسیاری است که از طرف دانشگاه تهران بچاپ رسیده است . رجوع به باباافضل در همین لغت نامه شود.


افضل . [ اَ ض َ ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی است از فضل مقابل نقص . ج ، افضلون ، افاضل . مؤنث : فُضْلی ̍. ج ، فضلیات ، فُضَل . (از اقرب الموارد). فاضل در حسب و در علم و جز آن و مادام که نکره باشد واحد و جمع و مذکر ومؤنث در وی یکسان است و برخلاف هرگاه الف و لام بر آن داخل شود و یا اضافه گردد، چنین نیست . (ناظم الاطباء). افزون تر. (آنندراج ). فاضل تر. (مهذب الاسماء نسخه ٔخطی ). بافضل تر. برتر. امثل . افزونتر. سرآمده . فزونتر. اشرف . (یادداشت مؤلف ) : و اصطفاه من افضل قریش حسبا و اکرمها نسبا. (تاریخ بیهقی ص 298).
او افضل انبیاست لیکن
آمد پس از انبیا بگیهان .

خاقانی .


- امثال :
افضل الاعمال احمزها ؛ افضل اعمال آن است که استوارتر و قوی ترست . (یادداشت مؤلف ). از روایات است . مراد آن است که برترین اعمال سخت و مشکلترین آنهاست .
|| (اصطلاح عروض ) نام بحری است که وزن سالم آن هشت بار متفاعلن و وزن مجزو آن شش بار متفاعلن باشد. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). بحرکامل . رجوع به کامل (بحر...) شود.

افضل . [اَ ض َ ] (اِخ ) شاه محمد. وی از مشاهیر مشایخ لاهور بود و شعر هم می سرود. رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.


فرهنگ عمید

۱. فاضل تر.
۲. برتر.
۳. بالاتر در علم یا حسب.

دانشنامه عمومی

افضل یکی از روستاهای استان آذربایجان شرقی است که در دهستان کندوان بخش کندوان شهرستان میانه واقع شده است.

افضل (نام خانوادگی). افضل یک نام کوچک و نام خانوادگی است. افراد شاخص با این نام از این قرارند:
علیرضا افضل (زادهٔ ۱۳۵۳)، بازیکن سابق و مربی فوتسال اهل ایران
محمد انور افضل (زادهٔ ۱۹۲۶ (میلادی))، بازیکن فوتبال اهل افغانستان
مولوی افضل (۱۹۲۰–۲۰۱۲ (میلادی))، سلفی اهل افغانستان

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] از عنوان افضل، در بسیاری از باب های فقهی- اعم از عبادات، معاملات و احکام- یاد شده است.
افضل:به معنای عمل برتر و دارای فضیلت بیشتراست.

برخی مواردافضلیت
در بسیاری از اعمال واجب و نیز مستحب، وجود پاره ای ویژگی ها( که در تحقق اصل عمل دارای فضیلت، دخالت ندارد، لیکن از نظر شرع موجب کمال آن می شود) سبب برخوردار شدن آن عمل، از فضیلت بیشتر است مانند:
۱)خواندن نماز واجب و نیز مستحب که در مسجد، افضل است و در میان مساجد، نماز در مسجد النّبی و مسجد الحرام، افضل از دیگر مساجد است.
۲)همچنین اقامه ی نماز با جماعت، افضل از فرادا خواندن است.
۳)نماز مستحبی را ایستاده گزاردن، افضل از نشسته خواندن آن است.

منبع
فرهنگ فقه مطابق مذهب اهل بیت علیهم السلام، ج ۱، ص۶۲۲.
...

پیشنهاد کاربران

بهتر ، بهترین

مخالف
تفاظل

خسیس.
اسم پدر بزرگ من افضل هست و این ویژگی کاملا توش معلومه.


کلمات دیگر: