(صفت ) ۱- نگاهدارند. یوزها. ۲- مامور تربیت و حفاظت یوزها کسی که از یوزهای شکاری محافظت می کند.
یوزبان
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
یوزبان. ( ص مرکب ، اِ مرکب ) ( از: یوز + بان ، پسوند ) کسی که محافظت می کندیوزهای شکاری را. ( از ناظم الاطباء ). فهاد. ( دهار ). فهاد. یوزبنده. یوزوان. ( یادداشت مؤلف ) :
برفتند با یوزبانان و فهد
گرازان و تازان سوی رود شهد.
از قرص آفتاب دهد یوز را پنیر.
برفتند با یوزبانان و فهد
گرازان و تازان سوی رود شهد.
فردوسی.
نشگفت اگر به قوت بخت تو یوزبان از قرص آفتاب دهد یوز را پنیر.
ابن یمین.
ورجوع به یوز شود.فرهنگ عمید
تربیت کننده و نگهبان یوز، یوزبند، یوزدار.
دانشنامه عمومی
کسی که مامور نگهداری و حفظ و تربیت یوز های شکاری است
کلمات دیگر: