نارسان
فارسی به انگلیسی
فرهنگ فارسی
( صفت ) آنکه نمی رساند ۲ - ( صفت ) آنکه نمی رسد نرسیده نامتصل : چو نیکی فزایی بروی خسان بود مزد آن سوی تو نارسان . ( شا.لغ. ) ۴ - ناتمام ناقص . ۵ - نااستوار نارسا : گفت : من گفتم که عهد آن خسان خام باشد خام و زشت و نارسان . ( مثنوی .لغ. )
لغت نامه دهخدا
نارسان. [ رَ ] ( نف مرکب ) آنکه نمی رساند. ( ناظم الاطباء ). || نرسنده. که نمی رسد :
چو نیکی فزائی به روی خسان
بود مزد آن سوی تو نارسان.
گفت من گفتم که عهد آن خسان
خام باشد خام و زشت ونارسان.
چو نیکی فزائی به روی خسان
بود مزد آن سوی تو نارسان.
فردوسی.
|| ناتمام. ناکامل. ناپایدار و بی اعتبار. نااستوار. ناقص. نارسا : گفت من گفتم که عهد آن خسان
خام باشد خام و زشت ونارسان.
مولوی.
فرهنگ عمید
۱. نارس، خام.
۲. [مجاز] ناتمام.
۲. [مجاز] ناتمام.
کلمات دیگر: