کلمه جو
صفحه اصلی

پیلسم

فرهنگ اسم ها

اسم: پیلسم (پسر) (فارسی) (تاریخی و کهن) (تلفظ: pilsam) (فارسی: پیلسَم) (انگلیسی: pilsam)
معنی: از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری تورانی، برادر پیران فرزند ویسه در زمان افراسیاب

فرهنگ فارسی

ستبر، سخت، اسبی که سمهای بزرگ وستبردارد
( اسم ) ۱- سم ستبر و درشت و سخت . ۲- ( صفت ) اسبی دارای سم ضخم و گران . ۳- اسب قوی و زور آور.
نام برادران پیران ویسه از پهلوانان لشکر افراسیاب

فرهنگ معین

(سُ ) (ص مر. )۱ - سم ستبر و درشت و محکم . ۲ - اسبی که سم های بزرگ و ستبر دارد.

لغت نامه دهخدا

پیلسم . [ س ُ ] (اِ مرکب ) سم سطبر و درشت و سخت . (برهان ). || (ص مرکب ) اسبی دارای سمی ضخم و گران . || مجازاً، اسب قوی زورآور. (فرهنگ نظام ). || کنایه از شب سیاه و تاریک . (برهان ).


پیلسم. [ س ُ ] ( اِ مرکب ) سم سطبر و درشت و سخت. ( برهان ). || ( ص مرکب ) اسبی دارای سمی ضخم و گران. || مجازاً، اسب قوی زورآور. ( فرهنگ نظام ). || کنایه از شب سیاه و تاریک. ( برهان ).

پیلسم. [ س َ ] ( اِخ ) نام برادر پیران ویسه از پهلوانان لشکر افراسیاب تورانی. وی به دست رستم کشته شد :
آتش تیغش چو تافت پنبه شود بوقبیس
باد تهمتن چو خاست پشه شود پیلسم.
خاقانی.
فردوسی داستان کشته شدن پیلسم را چنین آرد، آنگاه که افراسیاب بکین کشته شدن پسر لشکر به ایران آورد و سپاه دو کشور از دو سوی برابر هم رده بر کشیدند و جنگ در پیوست :
بیامد به قلب سپه پیلسم
دلی پر ز کین ، چهره کرده دژم
چنین گفت با شاه توران سپاه
که ای پرخرد نامبردار شاه
گرایدونکه از من نداری دریغ
یکی باره با جوشن و ترگ و تیغ
ابا رستم امروز جنگ آورم
همه نام او زیر ننگ آورم
بپیش تو آرم سر و رخش اوی
همان گرز و تیغ جهانبخش اوی
ازو شاد شد جان افراسیاب
سر نیزه بگذاشت از آفتاب
بدو گفت کای نامبردار شیر
همانا که پیلت نیارد بزیر
اگر پیلتن رابچنگ آوری
زمانه بر آساید از داوری
بتوران نباشد چوتو کس بجاه
بتخت و بمهر و بتیغ و کلاه
بگردون سپهر اندر آری سرم
سپارم بتو دختر و افسرم
از ایران و توران دو بهرآن تست
همان گوهر و گنج و شهر آن تست
چو بشنید پیران غمی گشت سخت
بیامدبر شاه پیروز بخت
بدو گفت کاین مرد برنای تیز
همی با تن خویش دارد ستیز
گر او با تهمتن نبرد آورد
سر خویشتن زیر گرد آورد
همی در گمان افتد از نام خویش
نبیند همی کام و فرجام خویش
بود زین سخن نیز با شاه ننگ
شکسته شود دل سپه را بجنگ
برادر تو دانی که کهتر بود
فزون تر براو مهر مهتر بود
بپیران چنین گفت پس پیلسم
کزین پهلوان دل ندارم دژم
اگر من کنم جنگ جنگی نهنگ
نیارم ببخت تو بر شاه ننگ
بپیش تو با نامور چار گرد
بپرخاش دیدی ز من دست برد
همانا کنون زورم افزون تر است
شکستن دل من نه اندر خور است
بر آید به دست من این کار کرد
بگرد در اختر بد مگرد
چو بشنید ازو این سخن شهریار
یکی اسپ شایسته کارزار
بدو داد با تیغ و گرزگران
همان جوشن و ترگ و برگستوان
بیاراست آن جنگ را پیلسم
همی راند چون شیر با باد و دم

پیلسم . [ س َ ] (اِخ ) نام برادر پیران ویسه از پهلوانان لشکر افراسیاب تورانی . وی به دست رستم کشته شد :
آتش تیغش چو تافت پنبه شود بوقبیس
باد تهمتن چو خاست پشه شود پیلسم .

خاقانی .


فردوسی داستان کشته شدن پیلسم را چنین آرد، آنگاه که افراسیاب بکین کشته شدن پسر لشکر به ایران آورد و سپاه دو کشور از دو سوی برابر هم رده بر کشیدند و جنگ در پیوست :
بیامد به قلب سپه پیلسم
دلی پر ز کین ، چهره کرده دژم
چنین گفت با شاه توران سپاه
که ای پرخرد نامبردار شاه
گرایدونکه از من نداری دریغ
یکی باره با جوشن و ترگ و تیغ
ابا رستم امروز جنگ آورم
همه نام او زیر ننگ آورم
بپیش تو آرم سر و رخش اوی
همان گرز و تیغ جهانبخش اوی
ازو شاد شد جان افراسیاب
سر نیزه بگذاشت از آفتاب
بدو گفت کای نامبردار شیر
همانا که پیلت نیارد بزیر
اگر پیلتن رابچنگ آوری
زمانه بر آساید از داوری
بتوران نباشد چوتو کس بجاه
بتخت و بمهر و بتیغ و کلاه
بگردون سپهر اندر آری سرم
سپارم بتو دختر و افسرم
از ایران و توران دو بهرآن تست
همان گوهر و گنج و شهر آن تست
چو بشنید پیران غمی گشت سخت
بیامدبر شاه پیروز بخت
بدو گفت کاین مرد برنای تیز
همی با تن خویش دارد ستیز
گر او با تهمتن نبرد آورد
سر خویشتن زیر گرد آورد
همی در گمان افتد از نام خویش
نبیند همی کام و فرجام خویش
بود زین سخن نیز با شاه ننگ
شکسته شود دل سپه را بجنگ
برادر تو دانی که کهتر بود
فزون تر براو مهر مهتر بود
بپیران چنین گفت پس پیلسم
کزین پهلوان دل ندارم دژم
اگر من کنم جنگ جنگی نهنگ
نیارم ببخت تو بر شاه ننگ
بپیش تو با نامور چار گرد
بپرخاش دیدی ز من دست برد
همانا کنون زورم افزون تر است
شکستن دل من نه اندر خور است
بر آید به دست من این کار کرد
بگرد در اختر بد مگرد
چو بشنید ازو این سخن شهریار
یکی اسپ شایسته ٔ کارزار
بدو داد با تیغ و گرزگران
همان جوشن و ترگ و برگستوان
بیاراست آن جنگ را پیلسم
همی راند چون شیر با باد و دم
به ایرانیان گفت رستم کجاست
که گویند کو روز جنگ اژدهاست
بگویید تا پیشم آید بجنگ
که بر جنگ او کرده ام تیز چنگ
چو بشنید گفت این سخن بردمید
بزد دست و تیغ از میان برکشید
بدو گفت رستم بیک ترک جنگ
همانا نسازد که آیدش ننگ
برآویختند آن دو جنگی بهم
دمان گیو گودرز با پیلسم
یکی نیزه زد گیو را کز نهیب
برون آمدش هر دو پاش از رکیب
فرامرز چون دید یار آمدش
همان یار جنگی بکار آمدش
بزد تیغ بر نیزه ٔ پیلسم
از آن تیغ شد نیزه ٔ او قلم
دگر باره زد بر سر ترگ اوی
شکسته شد آن تیغ پرخاشجوی
همی گشت با هردو یل پیلسم
بمیدان بکردار شیر دژم
چو رستم ز قلب سپه بنگرید
دو گرد دلیر گرانمایه دید
برآویخته بایکی شیرمرد
به ابر اندر آورده از باد گرد
بدل گفت رستم که جز پیلسم
ز ترکان ندارد کسی باد و دم
و دیگر که از پیر سرموبدان
ز اخترشناسان و از بخردان
ز اختر بد و نیک بشنوده بود
جهان را چپ و راست پیموده بود
که گر پیلسم از بد روزگار
گذر یابد و بیند آموزگار
نبرده چنو در جهان سربسر
به ایران وتوران نبندد کمر
همانا که او را زمان آمده ست
که ایدر بجنگم دمان آمده ست
بلشکر چنین گفت کز جای خویش
میازید خود پیشتر پای خویش
شوم بر گرایم تن پیلسم
ببینم چه دارد پی و زورو دم
یکی نیزه ٔ بارکش برگرفت
بیفشرد ران ترگ بر سرگرفت
گران شد رکیب و سبک شد عنان
بچشم اندرآورد رخشان سنان
همی گشت بر لب برآورده کف
همی تاخت از قلب تا پیش صف
چنین گفت کای نامور پیلسم
مرا خواستی تا بسوزی به دَم
ببینی کنون زخم جنگی نهنگ
کزآن پس نپیچی عنان سوی جنگ
بسوزد دلم بر جوانی تو
دریغا بر پهلوانی تو
بگفت و برانگیخت از جا نوند
درآمد بکین چون سپهر بلند
یکی نیزه زد بر کمرگاه اوی
ز زین برگرفتش بکردار گوی
همی تاخت تا قلب توران سپاه
بینداختش خوار در قتلگاه
چنین گفت کاین را بدیبای زرد
بپیچید کز گرد شد لاجورد
عنان را بپیچید از آن رزمگاه
بیامد دمان تا بقلب سپاه
ببارید پیران ز مژگان سرشک
تن پیلسم درگذشت از پزشک
دل لشکر شاه توران سپاه
شکسته شد و تیره شد رزمگاه
خروش آمد از لشکر هر دو روی
ده ودار گردان پرخاشجوی
خروشیدن کوس بر پشت پیل
ز هر سو همی رفت تا چند میل
زمین شد ز نعل ستوران ستوه
همی کوه دریا شد و دشت کوه ...
همه سنگ مرجان شد و خاک خون
بسی سروران را سرآمد نگون ...

(شاهنامه چ بروخیم ج 3 ص 695 تا 699).



فرهنگ عمید

۱. سم ستبر و سخت.
۲. (صفت ) اسبی که سم های بزرگ و ستبر دارد.

دانشنامه عمومی

پیلسَم از پهلوانان تورانی و پسر ویسه سپهسالار افراسیاب است. از میان تورانیان او تنها پهلوانی است که جسارت رو در رو شدن با رستم را داشت. رستم او را در دوّمین جنگی که به کین خواهی سیاوش درگرفت به زخم نیزه کشت.
فهرست تورانیان در شاهنامه
پیلسم از جمله سردارانی است که شاهنامه او را از نژاد کیان بر می شمارد پدرش ویسه و برادرش پیران است که در ایران و توران هماوردی نداشت. پیلسم در کشاکش و ادامه جنگ هفت گردان نزد افراسیاب آمد تا اذن جنگ با رستم را بیابد. افراسیاب که دغدغه قتل رستم را داشت از او استقبال کرد و گفت ای جوان دلیر تو را پیروزی نصیب همه دشمنانت خار و ذلیل. پیلسم چون اینگونه جواب شنیده عازم میدان شد.
در جنگ های مطروحه اغلب سرداران از رؤسای قبایل و اقوام بودند، احتمالا پادشاه نیز همهٔ ایشان را یک بیک نمی شناخت. شناخت و مطرح شدن سرداری منوط بود به انجام کاری خارق العاده برای پادشاه و کشور. چون پیلسم نیز از رؤسای قبایل مشارکت کننده در جنگ علیه ایران بود با ادعای نبرد با رستم مورد تشویق و اقبال قرار گرفت امّا این شهرت چندان دوام نیاورد او بدست رستم کشته شد.
ادعای پیلسم این بود که اگر در جنگ در آیم طوس، گیو، گستهم، رهام، بهرام، زنگه شاوران، گرازه مشتی خاک بی ارزش هستند سر همهٔ شان را پاک خواهم برید. ادعای او چندان تو خالی هم نبود او یک تنه با چهار پهلوان ایرانی گلاویز شد و از آنان شکست نخورد سرانجام پیران صحنه پیکار را دید و به یاری پیلسم درآمد. از طرف دیگر رستم متوجه جریان نبرد گشت به میدان کارزار ایشان دوید آنوقت پیلسم در زورآزمایی با رستم فهمید حریف او نخواهد شد از میدان نبرد گریخت و گریختن او را افراسیاب دید آه سردی از دل برکشید چون هدف او یافتن هماوردی در برابر رستم بود.

دانشنامه آزاد فارسی

پیلْسَم
در شاهنامه ، پهلوانی کی نژاد از توران ، برادر پیران و پسر ویسه . در توران و ایران جز رستم هماوردی نداشت . پیلسم با افراسیاب در کشتن سیاوش هم داستان نبود و از او خواست که تا آمدن پیران کشتن سیاوش را به تأخیر اندازد، اما گرسیوز نظر او را رد کرد. پیلسم تا آخرین لحظه با سیاوش بود. هنگامی که افراسیاب پس از کشته شدن سیاوش فرمان داد تا فرنگیس را بزنند تا فرزند بیفکند، پیلسم افسرده و خشمناک شد. سرانجام پیلسم ، پس از کشته شدن سرخه به دست رستم، به خونخواهی او با دلاوران ایرانی درآویخت تا به دست رستم کشته شد.


کلمات دیگر: