مترادف مشی : تدبیر، راه، رفتار، روال، روش، سیاست، شیوه، طریقه، رفتن، راه رفتن، ره نوردی، راه پیمایی، مسیر، خط سیر
برابر پارسی : روند، روش، راه، شیوه، روال
tack
walking, gait
راه رفتن , گام زدن , گردش کردن , پياده رفتن , گردش پياده , گردشگاه , پياده رو , پياده روي , قدم زدن
تدبیر، راه، رفتار، روال، روش، سیاست، شیوه، طریقه
رفتن، راهرفتن
رهنوردی، راهپیمایی
مسیر، خطسیر
۱. تدبیر، راه، رفتار، روال، روش، سیاست، شیوه، طریقه
۲. رفتن، راهرفتن
۳. رهنوردی، راهپیمایی
۴. مسیر، خطسیر
مشی . [ م َ شی ی ] (ع ص ، اِ) داروی مسهل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
- دواء مشی ؛ کارکن . مسهل .
مشی . [ م َش ْی ْ ] (ع مص ) رفتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). رفتن به نرمی . (غیاث ). گذشتن بر روی پایهای خود و رفتن . (ناظم الاطباء). حرکت دادن پایها و نقل آنها از مکانی به مکانی دیگر خواه تند باشد خواه آهسته . (از اقرب الموارد). || خداوند مواشی بسیار گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || راه یافتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).راه یافتن . قوله تعالی : نوراً تمشون به . || سخن چینی نمودن . (ناظم الاطباء). || (اِمص ) روش . (مهذب الاسماء). رفتار. روش . (یادداشت مؤلف ). روش و رفتن .
- خط مشی ؛ روش کار. مسیر کار و نحوه ٔ اجرای امری .
- مشی کردن ؛ راه رفتن . (ناظم الاطباء).
|| گردش . (یادداشت مؤلف ).