کلمه جو
صفحه اصلی

پیغام

فارسی به انگلیسی

message

فارسی به عربی

ارسالیة , رسالة , کلمة , مهمة

فرهنگ اسم ها

اسم: پیغام (پسر) (فارسی) (تلفظ: peyqām) (فارسی: پيغام) (انگلیسی: peygham)
معنی: خبر، پیام، مژده

(تلفظ: peyqām) (= پیام) ، ← پیام.


مترادف و متضاد

word (اسم)
خبر، خطابت، عهد، لفظ، حرف، گفتار، قول، فرمان، فرمایش، سخن، پیغام، کلمه، لغت، واژه

dispatch (اسم)
شتاب، ارسال، مخابره، اعزام، گسیل، پیغام، توزیع امکانات، انجام سریع

errand (اسم)
ماموریت، فرمان، ارجاع، پیغام

message (اسم)
خط، پیغام، پیام

فرهنگ فارسی

پیام، سخن یامطلب ازجانب کسی برای دیگری فرستند
( اسم ) ۱- از زبان کسی خبری و مطلبی بدیگران گفتن رسالت پیام : چو بشنید پیغام او سوفرای بیاورد لشکر بپرده سرای . ( شا. بخ ۲۲۸۳ : ۸ ) محصل پیغام آنکه بنده را چه حد آنست که آن حضرت بنفس مبارک متوجه قهر این خاکسار بی مقدار گردد. ۲- بشارت مژده : تا شنید از یار پیغام وصال یار گل بر هوا می افکند از خرمی دستار گل . ( وحشی ) جمع :پیغامات . یا پیغام کاغذی . پیغامی که بتوسط مکتوب ادا کنند: آمد زمان. تو چو پیغام کاغذی خوردیم از نشاط می از جام کاغذی . ( سید حسین خالص ) ( پیغامات ) : ( اسم ) جمع پیغام ( بسیاق عربی ) : ادار. حامل پیغامات جناب اشرف ... .

فرهنگ معین

(پِ ) (اِ. ) خبر، پیام ، مژده .

لغت نامه دهخدا

پیغام. [ پ َ / پ ِ ] ( اِ ) پیام.سفارة. ( دهار ). از زبان کسی چیزی گفتن ، و آنرا پیغام زبانی نیز گویند و پیغام کاغذی پیغامی که بتوسل مکتوب ادا کنند. و پیام را بلغت ژند و پاژند پیتام گویند. ( آنندراج ). رسالت. ملأک. ملأکة. وحی. علوج. رسیل.رسول. رسالة. ( منتهی الارب ) ( مهذب الاسماء ). سخنی که بوسیله دیگری بکسی رسانند. مراسلة. آنچه از گفتار بکسی گویند که رفته بدیگری از جانب گوینده رساند. آنچه از گفتار بوسیله دیگری کسی را گویند :
چو پیغام بشنید و نامه بخواند
دژم گشت و اندر شگفتی بماند.
فردوسی.
به رستم بگفت آنچه پیغام بود
که فرجام پیغامش آرام بود.
فردوسی.
پیام سپهدار توران بداد
سیاوش ز پیغام او گشت شاد.
فردوسی.
فرستاده آمد بگفت آن پیام
ز پیغام بهرام شد شادکام.
فردوسی.
ز پیغام او شد دلش پرشکن
پراندیشه شد مغزش از خویشتن.
فردوسی.
فرستاده پیغام شاه جهان
بدیشان بگفت آشکار و نهان.
فردوسی.
چه پیغام داری چه فرمان دهی
فرستاده ای یا گرامی مهی.
فردوسی.
همان باژ و شطرنج و پیغام رای
شنیدیم و پیغامش آمد بجای.
فردوسی.
چو پیغام خسرو به رستم رسید
بکردار دریا دلش بردمید.
فردوسی.
خداوند یاد دارد بنشابور رسول خلیفه آمد و لواء و خلعت آورد و منشور و پیغام در این باب بر چه جمله بود. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 177 ). پیغام ها بر زبان وی می بود. ( تاریخ بیهقی ص 87 ). گفتم پیغام چیست. گفت میگوید که آنچه پیش ازین نبشته بودم... اگر جز آن نبشتمی بیم جان بودی. ( تاریخ بیهقی ص 327 ). و گفت با تو حدیث فریضه دارم و پیغام است سوی بونصر. ( تاریخ بیهقی ص 142 ). حدیث من [احمدبن ابی دواد ] گذشت پیغام امیرالمؤمنین بشنو. ( تاریخ بیهقی ص 172 ). آلتونتاش چون پیغام بشنود برخاست و زمین بوسه داد. ( تاریخ بیهقی ). بونصر مشکان و بوالحسن عقیلی و عبدوس در میان پیغام بودند. ( تاریخ بیهقی ص 380 ). خطها زیر آن نبشتند که این پیغام ایشانست. ( تاریخ بیهقی ص 677 ). عجب کاری دیدم... پیغام سلطان بر آن جمله رسیده ، کاغذی بدست وی داد. ( تاریخ بیهقی 370 ). امیر مسعود چون پیغام پدر بشنود بر پای خاست ( تاریخ بیهقی ). و هر روزی سوی ما پیغام بودی کم و بیش به عتاب و مالش و سوی برادر نوشت... ( تاریخ بیهقی ). و رسول با وی نامزد کردند با مشتی عشوه و پیغام که ولیعهد پدر وی است. ( تاریخ بیهقی ). یکروز نزدیک این خواجه نشسته بودم و پیغامی را رفته بودم. ( تاریخ بیهقی ). طاهر گفت پیغام است سوی بونصر باید گفته آید.( تاریخ بیهقی ). با خود گفتم این پیغام بباید نبشت اگر تمکین گفتار نیابم... ( تاریخ بیهقی ). پس در حدیث وزارت بپیغام با وی سخن رفت ، البته تن در نداد. ( تاریخ بیهقی ).

پیغام . [ پ َ / پ ِ ] (اِ) پیام .سفارة. (دهار). از زبان کسی چیزی گفتن ، و آنرا پیغام زبانی نیز گویند و پیغام کاغذی پیغامی که بتوسل مکتوب ادا کنند. و پیام را بلغت ژند و پاژند پیتام گویند. (آنندراج ). رسالت . ملأک . ملأکة. وحی . علوج . رسیل .رسول . رسالة. (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). سخنی که بوسیله ٔ دیگری بکسی رسانند. مراسلة. آنچه از گفتار بکسی گویند که رفته بدیگری از جانب گوینده رساند. آنچه از گفتار بوسیله ٔ دیگری کسی را گویند :
چو پیغام بشنید و نامه بخواند
دژم گشت و اندر شگفتی بماند.

فردوسی .


به رستم بگفت آنچه پیغام بود
که فرجام پیغامش آرام بود.

فردوسی .


پیام سپهدار توران بداد
سیاوش ز پیغام او گشت شاد.

فردوسی .


فرستاده آمد بگفت آن پیام
ز پیغام بهرام شد شادکام .

فردوسی .


ز پیغام او شد دلش پرشکن
پراندیشه شد مغزش از خویشتن .

فردوسی .


فرستاده پیغام شاه جهان
بدیشان بگفت آشکار و نهان .

فردوسی .


چه پیغام داری چه فرمان دهی
فرستاده ای یا گرامی مهی .

فردوسی .


همان باژ و شطرنج و پیغام رای
شنیدیم و پیغامش آمد بجای .

فردوسی .


چو پیغام خسرو به رستم رسید
بکردار دریا دلش بردمید.

فردوسی .


خداوند یاد دارد بنشابور رسول خلیفه آمد و لواء و خلعت آورد و منشور و پیغام در این باب بر چه جمله بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 177). پیغام ها بر زبان وی می بود. (تاریخ بیهقی ص 87). گفتم پیغام چیست . گفت میگوید که آنچه پیش ازین نبشته بودم ... اگر جز آن نبشتمی بیم جان بودی . (تاریخ بیهقی ص 327). و گفت با تو حدیث فریضه دارم و پیغام است سوی بونصر. (تاریخ بیهقی ص 142). حدیث من [احمدبن ابی دواد ] گذشت پیغام امیرالمؤمنین بشنو. (تاریخ بیهقی ص 172). آلتونتاش چون پیغام بشنود برخاست و زمین بوسه داد. (تاریخ بیهقی ). بونصر مشکان و بوالحسن عقیلی و عبدوس در میان پیغام بودند. (تاریخ بیهقی ص 380). خطها زیر آن نبشتند که این پیغام ایشانست . (تاریخ بیهقی ص 677). عجب کاری دیدم ... پیغام سلطان بر آن جمله رسیده ، کاغذی بدست وی داد. (تاریخ بیهقی 370). امیر مسعود چون پیغام پدر بشنود بر پای خاست (تاریخ بیهقی ) . و هر روزی سوی ما پیغام بودی کم و بیش به عتاب و مالش و سوی برادر نوشت ... (تاریخ بیهقی ). و رسول با وی نامزد کردند با مشتی عشوه و پیغام که ولیعهد پدر وی است . (تاریخ بیهقی ). یکروز نزدیک این خواجه نشسته بودم و پیغامی را رفته بودم . (تاریخ بیهقی ). طاهر گفت پیغام است سوی بونصر باید گفته آید.(تاریخ بیهقی ). با خود گفتم این پیغام بباید نبشت اگر تمکین گفتار نیابم ... (تاریخ بیهقی ) . پس در حدیث وزارت بپیغام با وی سخن رفت ، البته تن در نداد. (تاریخ بیهقی ).
این حکم درین کار کرد پیداست
با آنکه رسول آمده ست و پیغام .

ناصرخسرو.


سوی تو نیامده است پیغمبر
یا تو نه سزای اهل پیغامی .

ناصرخسرو.


آنکس که زبانش بما رسانید
پیغام جهان داوریگانه .

ناصرخسرو.


آمده پیغام حجت گوش دار ای ناصبی
پاسخش ده گر توانی سر مخار ای ناصبی .

ناصرخسرو.


بشنو که چه گوید همیت دوران
پیغام ازین چرخ تیز گردان .

ناصرخسرو.


پیغام فلک مر ترا نمایم
بر خاک نبشته به خط رحمان .

ناصرخسرو.


هرچند که دیر آید سوی تو بیاید
چون سوی پدرت آید پیغام نهانیش .

ناصرخسرو.


که ز پیغام زمانه نشود مرد خصیم .

ابوحنیفه ٔ اسکافی (از تاریخ بیهقی ص 390).


خمارآلود باجامی بسازد
دل عاشق به پیغامی بسازد.

باباطاهر.


پیغام غمت سوی دلم می آید
زحمت همه بر روی دلم می آید...

خاقانی .


برون زآنکه پیغام فرخ سروش
خبرهای نصرت رساندش بگوش .

نظامی .


منتظر بنشسته ام تا کی رسد
از پی جان خواستن پیغام تو.

عطار.


که هر کس نه در خورد پیغام اوست .

سعدی .


از هر چه میرود سخن دوست خوشتر است
پیغام آشنا نفس روح پرور است .

سعدی .


قاصدان را لب ز پیغام زبانی میشود
نامه ٔ سربسته ، از شیرینی پیغام او.

صائب .


تو ای قاصد به هر عنوان که خواهی شرح حالم کن
جواب نامه دشوارست و پیغام زبانی هم .

معزفطرت .


مُغلغلة؛ پیغام که از شهری بشهری برند. (منتهی الارب ).

فرهنگ عمید

سخن یا مطلبی که از طرف کسی برای کس دیگر فرستاده شود: از هرچه می رود سخن دوست خوش تر است / پیغام آشنا نفس روح پرور است (سعدی۲: ۳۳۹ ).

دانشنامه عمومی

پیغام (فیلم ۱۹۵۹). «پیغام» (انگلیسی: Paigham) فیلمی هندی است که در سال ۱۹۵۹ منتشر شد. از بازیگران آن می توان به دیلیپ کومار، ویجینتی مالا و راج کومار اشاره کرد.

واژه نامه بختیاریکا

سعدی

جدول کلمات

پیام

پیشنهاد کاربران

برگرفته از "پیک" و "پیام" است. . . در نوشته های پاژند بشکل "پیتام" نیز آمده است. واژه ی "چاپار" گویا از همین ریشه ساخته شده "چهارپای پیک آور" را منظور بوده که تبدیل و تخفیف یافته است.

پیام. [ پ َ ] ( اِ ) رسالت. پیغام. ( جهانگیری ) . خبر و پیغام. ( برهان ) . از زبان کسی چیزی گفتن و آن را پیغام زبانی هم میگویند و پیغام کاغذی ، پیغامی که بوسیله ٔ مکتوب ادا کنند. ( آنندراج ) . در تداول امروزی شفاهاً بوساطت کسی گفتاری را بسومی فرستادن است لکن در قدیم این لفظ عام بوده است از کس و نامه. صاحب آنندراج آرد: پیام با گزاردن و کردن و دادن و رسانیدن و آمدن و آوردن و بردن مستعمل است و شواهدی ذکر کند. . . . . ( برگرفته از دیکشنری دهخدا! ) . . . . . .
پیغام، خبر، سخن کتبی یاشفاهی ازجانب کسی. . . . .

مژده، پیام

پیام ، نامه ی کاغذی

پیام، نوعی پست، نامه، خبر، اخبار، اطلاع دادن

پیغام. رابخش کنید. پی. غام. مقصود پی معنییش میشودبه دنبال وغام رادرکلیله ودمنه به غازمعنی کرده اندامابه روزگرم هم معنی شده پس. معنی میدهدبه دنبال غاز. یابه دنبال روزگرم. شماپیغامبررابه حضرت رسول الاه ص. نمیتوانیدبگوییدچون رسول منتظروحی الهی بوسیله جبرءیل امین هست مقصودلازمه آمدن وحی خواست واراده خداوندباری تعالی هست واینکه بااراده خداوندجبرءیل امین وحی رامی آ وردوبه مردم میرسانندامادرپیغامبر. بایدمنتظرآمدن غاز. یاروزگرم. یاروزاندوه باشدتاآن هم که معلوم نیست خبرمیخواهدببردیاسفارش یاکالایی بایدببردپس خداوندمنزه هستندورسول الاه طیب طاهرهستندکه هم اسم وهم عمل مولارسول الاه رامقایسه وهم معنی کنیم باپیدایش یااختراع کلمه پیغامبرکه سالهای طولانی گذشته شکل گرفته است بنابراین رسالت مرسلین به اراده وحی خداوندارحم الراحمین وبازبه اراده خداوندبه آمدن جبرءیل امین حامل وحی یزدان پاک میباشدنه منتظرروزگرم ونه منتظرآمدن غاز ونه روزاندوه هست وچنین نسبتی نارواوزشت میباشدمعنی رسول الاه ونبی الاه دقیقاتاکیدمیکنیم دقیقابه فارسی چه میشودالبته به نظرشما توضیح بسیارهست ببخشیدماراباتشکرس. . محمدمهدی

پیام، مطلب، موضوع

پیغامیدن به کسی.


کلمات دیگر: