(اسم ) خرخاکی
مرغی است
هدبه . [ هََ ب َ] (اِ) جانوری است پر دست و پا و آن را عوام خر خداگویند خوردن آن با شراب یرقان را نافع است . (برهان ). در اصفهان خر خدا و پرپا نامند. حیوانی است بقدر باقلی ، خاکستری رنگ ، زیر شکم او سفید و پاهایش بقدر سوزنی و کثیرالعدد... (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). حمارقبان . عیرقبان . حمارالارض . خرخاکی . (یادداشت به خط مؤلف ).
هدبة. [ هََ دَ ب َ ] (ع اِ) یکی از هدب . (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
هدبة. [ هَُ ب َ ] (اِخ ) ابن خالد محدثی است معروف به هداب . (منتهی الارب ). رجوع به هداب شود.
هدبة. [ هَُ ب َ ] (اِخ ) ابن خشرم بن کوز از بنی عامربن ثعلبه بود از قضاعة. شاعری فصیح ، مرتجل ، راوی و از مردم بادیه ٔ حجاز بود. مردی از بنی رقاش را به نام زیادةبن یزید بکشت واز بیم آنکه سعدبن عاص والی مدینه او را دستگیر کنداز مدینه بگریخت . زیادبن سعید کسان او را دستگیر و زندانی کرد. چون خبر به هدبة رسید بازگشت و خود را تسلیم کرد و خاندانش را نجات داد و سه سال در زندان ماند سپس درباره ٔ او حکم کردند که به خانواده ٔ مقتول تسلیم شود تا از او قصاص کنند او را به زنجیر بسته از زندان بیرون آوردند و بدیشان سپردند. آنان هدبة رادر پیش والی مدینه و گروهی از بستگانش کشتند و او بردباری عجیبی از خود نشان داد. در حضور قاتلان خود اشعار بسیار به ارتجال سرود. قتل وی در حدود سال 54 هَ. ق . برابر 676 م . بود. (الاعلام زرکلی ، ج 3 ص 1121).
هدبة. [ هَُ ب َ ] (اِخ ) العذری . شاعری است که در عقدالفرید اشعار بسیار از وی نقل شده است . رجوع به عقدالفرید ج 1، ص 79 و ج 2، ص 322 و ج 3، ص 48 و ج 6، ص 248 شود.
هدبة. [ هَُ ب َ ] (ع اِ) یکی از هُدب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). یک مژه ٔ چشم . (آنندراج ).
هدبة. [ هَُ دَ ب َ ] (ع اِ) مرغی است . (منتهی الارب ).