کلمه جو
صفحه اصلی

تهم

فارسی به انگلیسی

potent, powerful, strong


فارسی به عربی

شجاع

عربی به فارسی

بلعيدن , فرو بردن , حريصانه خوردن


فرهنگ اسم ها

اسم: تهم (پسر) (فارسی)
معنی: قوی، نیرومند

مترادف و متضاد

brave (صفت)
بی پروا، دلیر، سرزنده، خیره، متهور، بی باک، عالی، غیور، بامروت، خیره سر، سرانداز، سلحشور، شجاع، دلاور، نترس، تهم، مرد، با جرات

فرهنگ فارسی

جمع تهمت
( اسم ) جمع تهمت
دهی از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان زنجان است

فرهنگ معین

(تَ ) (ص . ) ۱ - پرزور، نیرومند. ۲ - شجاع ، دلیر.
(تُ هَ ) [ ع . ] (اِ. ) جِ تهمت .

(تَ) (ص .) 1 - پرزور، نیرومند. 2 - شجاع ، دلیر.


(تُ هَ) [ ع . ] (اِ.) جِ تهمت .


لغت نامه دهخدا

تهم. [ ت َ هََ/ ت َ ] ( ص ) بی همتا بود به بزرگی و قامت. ( لغت فرس اسدی چ اقبال ص 338 ). بی همتا بود به بزرگ تنی. بی همتا بود به بزرگی و حشمت و مردی و قامت. ( نسخه ای از اسدی از یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). بی همتا بود و رستم راتهمتن بدان می خواندند که مثل او نبود برای تن و قامت. ( نسخه ای از اسدی ، یادداشت ایضاً ). بزرگ و دلاور و عظیم و بی همتا. ( فرهنگ جهانگیری ) ( از فرهنگ رشیدی ). شخصی را گویند که در بزرگی جثه و ترکیب و قد و قامت و شجاعت و مردی و دلیری و دلاوری عدیل و نظیر نداشته باشد. ( برهان ) ( از آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). بی همتا به بزرگی و قامت. ( شرفنامه منیری ). تهمتن مرکب ازاین است. ( برهان ) ( شرفنامه منیری ). دلاور و قوی هیکل و بزرگ جثه و بی همتا. ( انجمن آرا ). پارسی باستان «تخمه « » چیترا» اوستا «تخمه » ( قوی ، نیرومند )... فردوسی طوسی ، تهم ( به فتح اول و دوم جهت ضرورت شعر ) را چنین معنی کند :
تهم هست در پهلوانی زبان
به مردی فزون ز اژدهای دمان.
این کلمه در جزو اول تهماسب و تهمورث و تهمتن آمده.( حاشیه برهان چ معین ):
کرا بخت و شمشیر و دینار باشد
و بالا و تن تهم و نسبت کیانی.
دقیقی.
جزاسفندیار تهم را نماند
کس او را جز از شاه ایران نخواند.
فردوسی.
ورا هوش در زاولستان بود
بدست تهم ، پور دستان بود.
فردوسی.
شوم گفت آگه کنم شاهرا
که پیمود رخش تهم ، راه را.
فردوسی.
رجوع به مزدیسنا ص 331 و 354 و یشتها ج 2 ص 139 و تهمتن شود.

تهم. [ت َ هََ ] ( ع مص ) متغیر گردیدن و بدبوی شدن روغن و گوشت : تهم الدّهن و اللحم تهماً. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). بدبو شدن روغن و گوشت. ( آنندراج ). || عاجز و متحیر گردیدن. || ناخوش و ناگوار داشتن شتر چراگاه را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از ذیل اقرب الموارد ). || لاغر گردیدن شتر از گرما. ( از اقرب الموارد ).

تهم. [ ت َهََ ] ( ع اِ ) سختی گرما و سکون باد. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). شدت گرما و ایستادن باد. ( آنندراج ). || زمینی که از آن به سوی دریا فرودآیند. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به تهمة شود.

تهم. [ ت َ هَِ ] ( ع ص ) نعت است از تَهَم به معنی بدبوی شدن گوشت. ( منتهی الارب ). بدبوی و فاسد و متغیر شده. ( ناظم الاطباء ).

تهم . [ ت َ هَِ ] (ع ص ) نعت است از تَهَم به معنی بدبوی شدن گوشت . (منتهی الارب ). بدبوی و فاسد و متغیر شده . (ناظم الاطباء).


تهم . [ ت َهََ ] (ع اِ) سختی گرما و سکون باد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). شدت گرما و ایستادن باد. (آنندراج ). || زمینی که از آن به سوی دریا فرودآیند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به تهمة شود.


تهم . [ ت ُ هََ ] (ع اِ) ج ِ تهمة. (اقرب الموارد). ج ِ تهمت : اتقوا من مواضع التهم . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
زیردستان گله بر عکس کنند
گله شان از پی نفی تهم است .

خاقانی (دیوان چ سجادی ص 821).


رجوع به تهمات و تهمت و تهمة شود.

تهم . [ت َ هََ ] (ع مص ) متغیر گردیدن و بدبوی شدن روغن و گوشت : تهم الدّهن و اللحم تهماً. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بدبو شدن روغن و گوشت . (آنندراج ). || عاجز و متحیر گردیدن . || ناخوش و ناگوار داشتن شتر چراگاه را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد). || لاغر گردیدن شتر از گرما. (از اقرب الموارد).



تهم . [ ت َ هََ/ ت َ ] (ص ) بی همتا بود به بزرگی و قامت . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 338). بی همتا بود به بزرگ تنی . بی همتا بود به بزرگی و حشمت و مردی و قامت . (نسخه ای از اسدی از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). بی همتا بود و رستم راتهمتن بدان می خواندند که مثل او نبود برای تن و قامت . (نسخه ای از اسدی ، یادداشت ایضاً). بزرگ و دلاور و عظیم و بی همتا. (فرهنگ جهانگیری ) (از فرهنگ رشیدی ). شخصی را گویند که در بزرگی جثه و ترکیب و قد و قامت و شجاعت و مردی و دلیری و دلاوری عدیل و نظیر نداشته باشد. (برهان ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). بی همتا به بزرگی و قامت . (شرفنامه ٔ منیری ). تهمتن مرکب ازاین است . (برهان ) (شرفنامه ٔ منیری ). دلاور و قوی هیکل و بزرگ جثه و بی همتا. (انجمن آرا). پارسی باستان «تخمه « » چیترا» اوستا «تخمه » (قوی ، نیرومند)... فردوسی طوسی ، تهم (به فتح اول و دوم جهت ضرورت شعر) را چنین معنی کند :
تهم هست در پهلوانی زبان
به مردی فزون ز اژدهای دمان .
این کلمه در جزو اول تهماسب و تهمورث و تهمتن آمده .(حاشیه ٔ برهان چ معین ):
کرا بخت و شمشیر و دینار باشد
و بالا و تن تهم و نسبت کیانی .

دقیقی .


جزاسفندیار تهم را نماند
کس او را جز از شاه ایران نخواند.

فردوسی .


ورا هوش در زاولستان بود
بدست تهم ، پور دستان بود.

فردوسی .


شوم گفت آگه کنم شاهرا
که پیمود رخش تهم ، راه را.

فردوسی .


رجوع به مزدیسنا ص 331 و 354 و یشتها ج 2 ص 139 و تهمتن شود.

فرهنگ عمید

۱. قوی، نیرومند: ورا هوش در زاولستان بود / به دست تهم پور دستان بود (فردوسی: ۵/۲۹۷ )، که را بخت و شمشیر و دینار باشد / و بالا و تن تَهْم و پشت کیانی (دقیقی: ۱۰۷ ).
۲. بزرگ.
۳. بی همتا در بزرگی و دلیری و زورمندی.

دانشنامه عمومی

تهم (زنجان). مختصات: ۳۶°۴۷′۲۳″شمالی ۴۸°۳۳′۳۹″شرقی / ۳۶٫۷۸۹۷۷°شمالی ۴۸٫۵۶۰۹۵°شرقی / 36.78977; 48.56095
تهم (زنجان)، روستایی از توابع بخش مرکزی شهرستان زنجان در استان زنجان ایران است.
این روستا در دهستان تهم قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۱٬۰۷۵ نفر (۲۷۹خانوار) بوده است.

گویش مازنی

/tahm/ بخار – بخار گرما

بخار – بخار گرما


واژه نامه بختیاریکا

( تُهم ) تخم؛ اصل؛ دانه
( تُهم ) چند تُهم

جدول کلمات

اهن

پیشنهاد کاربران

در زبان لری بختیاری به معنی
مزه غذا. طعم
Tam

آهن

در زبان لری بختیاری به معنی

تهم::نژاد
Tohm

رپر ایرانی عضو گروه پایدار


کلمات دیگر: