مترادف اری : ( آری ) آره، بله، بلی، لبیک، نعم
متضاد اری : ( آری ) خیر، نه
اری . [ ] (ع اِ) آری ّ. اخیه که چهارپایان بدان بندند. معلف . آخر. آخور . میخ آخور. (دستور الاخوان ). ج ، اَواری ، اواری ّ.
اری . [ اَ ] (اِخ ) رجوع به اریا و آری شود.
شفائی (از آنندراج ).
اری . [ اَرْی ْ ] (ع اِ) طعامی که در بن دیگ چسبد از سوختگی . ته گرفتگی . ته دیگ . || شهد. (غیاث اللغات ). شهدی که جمع کند آن را زنبور در شکم خود و بیرون آورد، یا شهدی که در اطراف خانه ٔ زنبور چسبیده بود. انگبین . (مهذب الاسماء). عسل . || نمی که بر درخت افتد. (منتهی الارب ). || آنچه از مأکول که از دست یا دهان افتد گاه خوردن و آنرا لطاخه نیز گویند.
اری . [ اَرْی ْ ] (ع مص ) لازم گرفتن ستور مربط و بستنگاه خود را. || خشم گرفتن بر. || کینه گرفتن در دل . کینه ور شدن . || ریختن ، چنانکه ابرباران را. || راندن باد ابر را. || آمیزش و الفت گرفتن و خو کردن ستور با هم و علف خوردن با هم در یک جا: ارت الدابة الی الدابة. || شهد نهادن زنبور عسل . انگبین کردن . عسل کردن زنبور عسل . انگبین کردن منج . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). || سوختن بن دیگ و چسبیدن طعام بر آن . ته گرفتن دیگ . در بن دیگ گرفتن . (تاج المصادر بیهقی ). در بن گرفتن . || بجوش آمدن دیگ .
اری .[ اَ ] (اِخ ) یکی از نواحی بندپی بارفروش . (سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 117 بخش انگلیسی ).
اری . [ اِ ] (اِخ ) جورج بیدل . عالم هیوی و ریاضی دان انگلیسی ، مولد آلنویک (نرثمبرلاند) 1801 و متوفی بلندن 1892 م . استاد هیئت در دارالفنون کمبریج . وی رصدخانه ٔ این شهر را تکمیل کرد. در سال 1835 مدیر رصدخانه ٔ گرینویچ شد و تا سال 1886 این سمت داشت . در 1828 عضو انجمن علم هیئت گردید و در سال 1835 بمقام ریاست آن انجمن رسید و در 1836 عضو انجمن سلطنتی لندن شد و سپس عضو آکادمی علوم پاریس گردید و نشان ((لژیون دنور)) بدو دادند (1856). او راست : رصدهای نجومی (کمبریج 1829 - 1838). مباحثی در باب قوه ٔ ثقل و جاذبه (1837). در باب هیئت (1853). مثلثات (1855). مکانیک و مناظر و مرایا و مغناطیس و غیره . و او نخستین کسی است که پی بحقیقت قوس قزح برد . و رجوع به ایران باستان ص 199 شود.
آرواره – لثه
بزی که دو خط بصورت موازی در پیشانی داشته باشد