کلمه جو
صفحه اصلی

اری


مترادف اری : ( آری ) آره، بله، بلی، لبیک، نعم

متضاد اری : ( آری ) خیر، نه

فارسی به انگلیسی

aha, yeah, all right, aye, sure, yea, sure thing, yes, aha

فارسی به عربی

نعم

فرهنگ اسم ها

اسم: آری (پسر) (کردی)
معنی: آریایی، نام یکی از ایالات ایران قدیم که شامل خراسان و سیستان امروزی بوده است، نام یکی از طوایف چادر نشین مازندران

مترادف و متضاد

portion (اسم)
سهم، جزء، قسمت، اری، تکه، قطعه، پاره، بخش، برخه، شقه، بهره، نصیب

legation (اسم)
نمایندگی، اری، سفارت، ایلچی گری، وزارت مختار

heritage (اسم)
اری، میرای، بخش، ارثیه، ماترک، مال موروثی، ترکه غیر منقول، مرده ریگ، سهم موروثی

inheritance (اسم)
اری، میرای، وراثت، مرده ریگ، میرای بری

legacy (اسم)
اری، میرای

yes (لفظ)
بله، اری، بلی

yea (لفظ)
بله، اری، رای مثبت، بلی

ay (لفظ)
بله، اری، رای مثبت، بلی

aye (لفظ)
بله، اری، رای مثبت، بلی

فرهنگ فارسی

( آری ) کلمهایست برای تصدیق امری بلی بله بلی بله مقابل نه نی .
بلی نعم
ریاضی و عالم هیوی انگلیسی ( و . آلنویک ۱۸٠۱ - ف . لندن ۱۸۹۲م . ) استاد هیئت در دانشگاه کمبریج . رصدخانه گرینویچ را تکمیل کرد و در ۱۸۳۵ مدیر رصد خانه گرینویچ شد. از آثار اوست : رصدهای نجومی مباحثی در باب قوه ثقل و جاذبه در باب هیئت مثلثات مکانیک مناظر و مرایا مغناطیس و غیره .
کلمه جواب، بله، بلی، مقابل نه
یکی از نواحی بند پی بار فروش

فرهنگ معین

( آری ) (ق . ) = آره : کلمه ای است برای تصدیق امری ، بلی ، بله ، مق نه ، نی .

لغت نامه دهخدا

اری . [ ] (ع اِ) آری ّ. اخیه که چهارپایان بدان بندند. معلف . آخر. آخور . میخ آخور. (دستور الاخوان ). ج ، اَواری ، اواری ّ.


اری . [ اَ ] (اِخ ) رجوع به اریا و آری شود.


اری . [ اَ ] (هندی ، حرف ندا) کلمه ٔ نداست و مشترک در هندی عامیانه :
اری گیدی تو کجا درک کجا شعر کجا
لاف چیزی که ندانی چه زنی پیش کسان .

شفائی (از آنندراج ).



اری . [ اَرْی ْ ] (ع اِ) طعامی که در بن دیگ چسبد از سوختگی . ته گرفتگی . ته دیگ . || شهد. (غیاث اللغات ). شهدی که جمع کند آن را زنبور در شکم خود و بیرون آورد، یا شهدی که در اطراف خانه ٔ زنبور چسبیده بود. انگبین . (مهذب الاسماء). عسل . || نمی که بر درخت افتد. (منتهی الارب ). || آنچه از مأکول که از دست یا دهان افتد گاه خوردن و آنرا لطاخه نیز گویند.


اری . [ اَرْی ْ ] (ع مص ) لازم گرفتن ستور مربط و بستنگاه خود را. || خشم گرفتن بر. || کینه گرفتن در دل . کینه ور شدن . || ریختن ، چنانکه ابرباران را. || راندن باد ابر را. || آمیزش و الفت گرفتن و خو کردن ستور با هم و علف خوردن با هم در یک جا: ارت الدابة الی الدابة. || شهد نهادن زنبور عسل . انگبین کردن . عسل کردن زنبور عسل . انگبین کردن منج . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). || سوختن بن دیگ و چسبیدن طعام بر آن . ته گرفتن دیگ . در بن دیگ گرفتن . (تاج المصادر بیهقی ). در بن گرفتن . || بجوش آمدن دیگ .


اری .[ اَ ] (اِخ ) یکی از نواحی بندپی بارفروش . (سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 117 بخش انگلیسی ).


( آری ) آری. ( ق ) کلمه ای است برای تصدیق در پاسخ استفهام ثبوتی. بلی. ها. ای. نعم. اجل. مقابل نه ، نی :
چنین گفت آری شنیدم پیام
دلم شد بدیدار تو شادکام.
فردوسی.
چنین داد پاسخ بدو کندرو
که آری شنیدم تو پاسخ شنو.
فردوسی.
گفت این پیغام خداوند بحقیقت می گذاری ؟ گفتم آری. ( تاریخ بیهقی ).
کاین از آن جام هست ؟ - گفت آری.
سنائی.
شیر گفت آری پدرش راشناختم. ( کلیله و دمنه ). || و گاه برای تأکید و تأیید گفته ای آرند :
هرچند حقیرم سخنم عالی و شیرین
آری عسل شیرین ناید مگر از منج.
منجیک.
آری چو پیش آید قضا مروا شود چون مرغوا
جای شجر گیرد گیا جای طرب گیرد شجن.
معزی.
آری این اسب است لیک آن آب کو
با خود آ ای شهسوار اسب جو.
مولوی.
حسنت باتفاق ملاحت جهان گرفت
آری باتفاق جهان میتوان گرفت.
حافظ.
کبک آری می بخندد چون به بیند کوهسار.
قاآنی.

آری. [ ری ی ] ( ع اِ ) آخیه. اَخیه. میخ آخور. ( مهذب الاسماء ). ستوربند. ج ، اواری .

آری. ( اِخ ) نام یکی از طوایف چادرنشین بندپی از بخشهای مازندران.

آری. ( اِخ ) آریا. نام ایالت قدیم ایران که امروز مشتمل بر خراسان شرقی و سیستان است و نام کرسی آن در قدیم آرتاکوآنا بوده است و اسکندر شهری به نام اسکندریّه آره ایا در کنار هری رود بنا کرد و جمعیت و آبادی آن را بدین شهرکه شاید هرات امروزین باشد تحویل کرد.
اری. [ اَرْی ْ ] ( ع اِ ) طعامی که در بن دیگ چسبد از سوختگی. ته گرفتگی. ته دیگ. || شهد. ( غیاث اللغات ). شهدی که جمع کند آن را زنبور در شکم خود و بیرون آورد، یا شهدی که در اطراف خانه زنبور چسبیده بود. انگبین. ( مهذب الاسماء ). عسل. || نمی که بر درخت افتد. ( منتهی الارب ). || آنچه از مأکول که از دست یا دهان افتد گاه خوردن و آنرا لطاخه نیز گویند.

اری. [ اَرْی ْ ] ( ع مص ) لازم گرفتن ستور مربط و بستنگاه خود را. || خشم گرفتن بر. || کینه گرفتن در دل. کینه ور شدن. || ریختن ، چنانکه ابرباران را. || راندن باد ابر را. || آمیزش و الفت گرفتن و خو کردن ستور با هم و علف خوردن با هم در یک جا: ارت الدابة الی الدابة. || شهد نهادن زنبور عسل. انگبین کردن. عسل کردن زنبور عسل. انگبین کردن منج. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ). || سوختن بن دیگ و چسبیدن طعام بر آن. ته گرفتن دیگ. در بن دیگ گرفتن. ( تاج المصادر بیهقی ). در بن گرفتن. || بجوش آمدن دیگ.

اری . [ اِ ] (اِخ ) جورج بیدل . عالم هیوی و ریاضی دان انگلیسی ، مولد آلنویک (نرثمبرلاند) 1801 و متوفی بلندن 1892 م . استاد هیئت در دارالفنون کمبریج . وی رصدخانه ٔ این شهر را تکمیل کرد. در سال 1835 مدیر رصدخانه ٔ گرینویچ شد و تا سال 1886 این سمت داشت . در 1828 عضو انجمن علم هیئت گردید و در سال 1835 بمقام ریاست آن انجمن رسید و در 1836 عضو انجمن سلطنتی لندن شد و سپس عضو آکادمی علوم پاریس گردید و نشان ((لژیون دنور)) بدو دادند (1856). او راست : رصدهای نجومی (کمبریج 1829 - 1838). مباحثی در باب قوه ٔ ثقل و جاذبه (1837). در باب هیئت (1853). مثلثات (1855). مکانیک و مناظر و مرایا و مغناطیس و غیره . و او نخستین کسی است که پی بحقیقت قوس قزح برد . و رجوع به ایران باستان ص 199 شود.


فرهنگ عمید

( آری ) کلمۀ جواب، بله، بلی، حتماً، بی شک.

دانشنامه عمومی

آری (بازیکن فوتبال). آریکیلنز دا سیلوا فریرا (پرتغالی: Ariclenes da Silva Ferreira؛ زادهٔ ۱۱ دسامبر ۱۹۸۵) بازیکن فوتبال در پست مهاجم اهل برزیل است
تعداد بازی ها و گل ها فقط مربوط به بازی های لیگ داخلی است و آمار به روز شده در تاریخ ۲۶ ژوئیه ۲۰۱۵.
از باشگاه هایی که در آن بازی کرده است می توان به فورتالزا, ای زی, اسپارتاک مسکو, کراسنودار و لوکوموتیو مسکو اشاره کرد.

گویش مازنی

( آری ) /aari/ روستایی از دهستان بندپی بابل
/ari/ آرواره – لثه & بزی که دو خط بصورت موازی در پیشانی داشته باشد

آرواره – لثه


بزی که دو خط بصورت موازی در پیشانی داشته باشد


واژه نامه بختیاریکا

( اِرَی ) ( صت ) ؛ آری؛ هره؛ هَرَی؛ ها؛ بله
( آری ) هره؛ اِرَی؛ هَرَی؛ ها

جدول کلمات

آری
اوستا
بلی

پیشنهاد کاربران

( اوستایی ) تکامل، فراوانی، بسیاری، ازدیاد

آری:
دکتر کزازی در مورد واژه ی " آری" می نویسد : ( ( آری به گمان بسیار ، ریخت کوتاه شده ی " آوری " است ، به معنی " بی گمان " و " هرآینه " و " بیقین "؛ . ) )
( ( چنین داد پاسخ بدو کندرو
که آری شنیدم تو پاسخ شنو ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 316. )


یکی از معانی آری یا بلی :قضیه آنگونه نیست.
بَلَی مَنْ أَوْفَی بِعَهْدِهِ وَاتَّقَی فَإِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقِینَ76 آل عمران
ﺁﺭﻱ، ﻫﺮ ﻛﺲ ﺑﻪ ﻋﻬﺪ ﺧﻮﻳﺶ ﻭﻓﺎ ﻛﻨﺪ ﻭ ﺗﻘﻮﺍ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ، ﭘﺲ ﺑﻲ ﮔﻤﺎﻥ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﭘﺮﻫﻴﺰﻛﺎﺭﺍﻥ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﻣﻲ ﺩﺍﺭﺩ. ( این ﻛﻠﻤﻪ ی ﺑﻠﻲ، ﻣﻨﻄﻖ ﻭ ﺗﻔﻜّﺮ ﻗﺒﻠﻲ ﺭﺍ ﺭﺩ ﻣﻲ ﻛﻨﺪ. )
قضیه آنگونه نیست که می پندارند، کسی که در اموال دیگران خیانت کند بخشوده می شود ( از موضوع آیه قبل ) که صحیح این است که هر آن کس تقوای خدا را رعایت کند و به عهد و پیمان خویش وفا نموده و امانت دیگران را واپس بدهد چنین کاری تقوای خداست و خداوند پرهیزکاران را دوست می دارد.

آیا جمله ، زندگیتان آری از هر گونه غم وغصه باشه

آری ( Arı ) : در زبان ترکی به معنی زنبور است

" آری" به معنی پاک ، مبرا ، منزه و. . . واژه ای ترکی است و از فعل ayırmak به معنی جدا کردن ، تفکیک کردن ، پاک کردن و. . . که از آن مشتق "ayrı " به دست می آید که معنی جدا ، منفک ، خالص ، مجزا و. . . می باشد

"arı " شکل ساده شده واژه "ayrı " که با معنی جدا و پاک شده ، منزه ، مبرا از ناخالصی و . . . می باشد .


کلمات دیگر: