( صفت ) کم زوربی زورناتوان : سگ کیست روباه نازورمند که شیران ژیان را رساند گزند. ( نظامی لغ. ) مقابل زورمند.
نازورمند
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
نازورمند. [ م َ ] ( ص مرکب ) بی زور. کم زور. عاجز. ناتوان. ضعیف. کم قوت :
سگ کیست روباه نازورمند
که شیر ژیان را رساند گزند.
سگ کیست روباه نازورمند
که شیر ژیان را رساند گزند.
نظامی.
فرهنگ عمید
کم زور، بی زور، ناتوان: سگ کیست روباه نازورمند / که شیر ژیان را رسانَد گزند (نظامی۵: ۸۲۴ ).
کلمات دیگر: