کلمه جو
صفحه اصلی

حلوه

فرهنگ فارسی

دهی است از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز

لغت نامه دهخدا

حلوة. [ ح ُ وَ ] (ع ص ) مؤنث حُلو. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به حلو شود.


حلوة.[ ح ُ وَ ] (ع اِ) نام قسمی ریش [ جراحت ] که بر تن آدمی پدید آید. (قانون بوعلی کتاب 3 چ تهران ص 89).


( حلوة ) حلوة. [ ح ُ وَ ] ( ع ص ) مؤنث حُلو. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به حلو شود.

حلوة.[ ح ُ وَ ] ( ع اِ ) نام قسمی ریش [ جراحت ] که بر تن آدمی پدید آید. ( قانون بوعلی کتاب 3 چ تهران ص 89 ).
حلوه. [ح َ وِ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز. ناحیه ای است واقع در دشت گرمسیر و دارای 100 تن سکنه است. از چاه مشروب میشود. محصولاتش غلات و لبنیات است. اهالی به کشاورزی و گله داری گذران می کنند. راه آن در تابستان اتومبیل رو است. ساکنین از طایفه جامع هستند. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6 ).

حلوه . [ح َ وِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز. ناحیه ای است واقع در دشت گرمسیر و دارای 100 تن سکنه است . از چاه مشروب میشود. محصولاتش غلات و لبنیات است . اهالی به کشاورزی و گله داری گذران می کنند. راه آن در تابستان اتومبیل رو است . ساکنین از طایفه ٔ جامع هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).


دانشنامه عمومی

حلوه ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
حلوه (اهواز)
حلوه (سردشت)


کلمات دیگر: