کلمه جو
صفحه اصلی

لکنه

فرهنگ فارسی

لکنت : مگر لکنه ای بودش اندر زبان که تحقیق مفحم نکردی بیان . ( بوستان لغ. : لکنت )

لغت نامه دهخدا

لکنة. [ ل ُ ن َ ] (ع اِمص ) لکنه . لکنت . و رجوع به لکنت شود :
مگرلکنه ای بودش اندر زبان
که تحقیق مُفحَم نکردی بیان .

(بوستان ).



گویش مازنی

/lakenne/ کسی که تلوتلو خوران راه می رود - مندرس و از کار افتاده

۱کسی که تلوتلو خوران راه می رود ۲مندرس و از کار افتاده



کلمات دیگر: