کلمه جو
صفحه اصلی

کریجه

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - خان. کوچک ( مطلقا ) . ۲ - خان. کوچکی که از نی و علف سازند مانند اطاقک دهقانان در کنار مزرعه و فالیز : [ همه عالم چو باغ و بستانست این کریچت بتر ز زندانست ] . ( سنائی ) ۳ - تالاری که بر بالای خرمن غل. نا کوفته سازند تا باران آنرا ضایع نسازد .

لغت نامه دهخدا

کریجه. [ ک ُ ج َ / ج ِ ] ( اِ ) کریچه. ( ناظم الاطباء ). کریچ. ( فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کریج و کریچه شود.

گویش مازنی

/karije/ نوعی حشره ی بومیغریب گز که زردرنگ است

نوعی حشره ی بومیغریب گز که زردرنگ است



کلمات دیگر: