مشک موی موی سیاه
مشک مو
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
مشک مو. [ م ُ / م ِ ] ( ص مرکب ) مشک موی. موی سیاه. ( از ناظم الاطباء ). که موئی چون مشک به بوی و به رنگ دارد. که زلفانش چون مشک سیاه و خوشبوی است :
چنین سرخ دو بسد و مشکموی
شگفتی بودگر بود پیرجوی.
همه چربگوی و همه مشکموی.
همه سروقد و همه مشکموی.
وصیت کرد با آن ماهرویان.
چنین سرخ دو بسد و مشکموی
شگفتی بودگر بود پیرجوی.
فردوسی.
همه ماهروی و همه جعدموی همه چربگوی و همه مشکموی.
فردوسی.
همه دخت ترکان پوشیده روی همه سروقد و همه مشکموی.
فردوسی.
به مشکو رفت پیش مشک مویان وصیت کرد با آن ماهرویان.
نظامی.
و رجوع به مشک و ترکیبهای آن شود.کلمات دیگر: