کلمه جو
صفحه اصلی

مبلط

فرهنگ فارسی

سنگفرش شده

لغت نامه دهخدا

مبلط. [ م ُل ِ / م ُ ل َ ] ( ع ص ) محتاج و بی مال. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). زمین گیر و گدا و رفته مال. ( ناظم الاطباء ).

مبلط. [ م ُ ب َل ْ ل َ ] ( ع ص ) خانه بلاط گسترده. ( منتهی الارب ). خانه سنگفرش گسترده شده. ( ناظم الاطباء ).

مبلط. [ م ُ ب َل ْ ل ِ ] ( ع ص ) مانده شده در رفتار. ( آنندراج ). || آنکه انگشت سبابه بر گوش کسی زند و درد رساند. ( آنندراج ). || سنگفرش گستراننده. ( ناظم الاطباء ).

مبلط. [ م ُ ل ِ ] ( ع ص ) سنگفرش کننده. || دست تنگ از فقر وپریشانی. مبرم و آزرده شده و گدا. ( ناظم الاطباء ).

مبلط. [ م ُ ب َل ْ ل َ ] (ع ص ) خانه ٔ بلاط گسترده . (منتهی الارب ). خانه ٔ سنگفرش گسترده شده . (ناظم الاطباء).


مبلط. [ م ُ ب َل ْ ل ِ ] (ع ص ) مانده شده در رفتار. (آنندراج ). || آنکه انگشت سبابه بر گوش کسی زند و درد رساند. (آنندراج ). || سنگفرش گستراننده . (ناظم الاطباء).


مبلط. [ م ُ ل ِ ] (ع ص ) سنگفرش کننده . || دست تنگ از فقر وپریشانی . مبرم و آزرده شده و گدا. (ناظم الاطباء).


مبلط. [ م ُل ِ / م ُ ل َ ] (ع ص ) محتاج و بی مال . (منتهی الارب ) (آنندراج ). زمین گیر و گدا و رفته مال . (ناظم الاطباء).



کلمات دیگر: