کلمه جو
صفحه اصلی

سرخ مرز

فرهنگ فارسی

بمعنی سرخ مرد که رستنی باشد شبیه بستان افروز نازک بدن .

لغت نامه دهخدا

سرخ مرز. [ س ُ م َ ] ( اِ مرکب ) بمعنی سرخ مرد که رستنیی باشد شبیه بستان افروز. ( برهان ) ( آنندراج ). نازک بدن. ( جهانگیری ). اسم فارسی آذان الغزال است. ( تحفه حکیم مؤمن ).


کلمات دیگر: