to cause to dance, to dance
رقصاندن
فارسی به انگلیسی
لغت نامه دهخدا
رقصاندن. [ رَ دَ ] ( مص جعلی ) رقصانیدن. بپای کوبی داشتن. مصدر منحوت از رقص عربی. ترقیص. به رقص آوردن. به رقص درآوردن. به رقص داشتن. او را به رقص در کردن. برجهانیدن. ( از یادداشت مؤلف ).
کلمات دیگر: