کلمه جو
صفحه اصلی

خرگهی

فرهنگ فارسی

منسوب به خرگاه و خرگه

لغت نامه دهخدا

خرگهی.[ خ َ گ َ ] ( ص نسبی ) منسوب به خرگاه و خرگه. بهمه معانی «خرگه » و «خرگاه » رجوع شود. رجوع به خرگاهی شود. || پردگی. ( یادداشت مؤلف ) :
نگار خرگهی بت روی چینی
سهی سرو چمن بانوی چینی.
نظامی.
چو خسرو دید ماه خرگهی را
چمن کرد از دل آن سرو سهی را.
نظامی.
سماع خرگهی در خرگه شاه
ندیمی چند موزون طبع و دلخواه.
نظامی.
پیر آمد و زآنچه کرد بنیاد
با آن بت خرگهی خبر داد.
نظامی.
چه ناله ها که رسید از دلم بخرمن ماه
چو یاد عارض آن ماه خرگهی آورد.
حافظ.


کلمات دیگر: