ابن عباد
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
ابن عباد. [ اِ ن ُ ع َب ْ با ] ( اِخ ) ابوعبداﷲ محمدبن ابراهیم بن عبداﷲ حمیری ( 733-792 هَ.ق. ). فقیه شاعر صوفی اندلسی. مولد او بشهر رنده. چندی بفاس و تلمسان رفت و در آنجا به تکمیل فقه و ادب پرداخت و سپس پانزده سال مقام خطیبی مسجد قیروان داشت. او راست :کتاب غیاث المواهب العلیة فی شرح الحکم العطائیه.
ابن عباد. [ اِ ن ُ ع َب ْ با ] ( اِخ ) رجوع به صاحب بن عباد شود.
ابن عباد. [ اِ ن ُ ؟ ] (اِخ ) معتمدعلی اﷲ ابوالقاسم محمدبن معتضد باﷲ (431-488 هَ .ق .). از امرا و ملوک اندلس ، در نواحی اشبیلیه و قرطبه حکمرانی داشته ، پس از وفات پدر خویش در اشبیلیه به سال 461 بسلطنت نشست و در جنگ با عیسویان از یوسف بن تاشفین سلطان مراکش استمداد کرد و یوسف لشکری بمدد اوفرستاد و اذفونش سلطان نصاری را مغلوب کرد لکن سپس یوسف طمع در ملک اندلس بسته و با معتمد صاحب ترجمه بحرب پرداخت و او را اسیر و پسرش را مقتول و مملکتش را متصرف گشت (در 484) و معتمد در زندان او درگذشت .
ابن عباد. [ اِ ن ُ ع َب ْ با ] (اِخ ) ابوعبداﷲ محمدبن ابراهیم بن عبداﷲ حمیری (733-792 هَ .ق .). فقیه شاعر صوفی اندلسی . مولد او بشهر رنده . چندی بفاس و تلمسان رفت و در آنجا به تکمیل فقه و ادب پرداخت و سپس پانزده سال مقام خطیبی مسجد قیروان داشت . او راست :کتاب غیاث المواهب العلیة فی شرح الحکم العطائیه .
ابن عباد. [ اِ ن ُ ع َب ْ با ] (اِخ ) رجوع به صاحب بن عباد شود.
دانشنامه عمومی
دانشنامه اسلامی
...