قسمی گاو زبان
لسق
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
لسق. [ ل ِ ] ( ع ص ) متصل. ملاصق. لسیق. ( منتهی الارب ).
لسق. [ ل َ س َ ] ( ع مص ) برچسبیدن شش بر پهلو و تهیگاه از تشنگی. ( منتهی الارب ). شش شتر به پهلو وادوسیدن از غایت تشنگی. ( تاج المصادر ). لصق. ( منتهی الارب ).
لسق. [ ] ( اِ ) قسمی گاوزبان ( کازع ) .
لسق. [ ل َ س َ ] ( ع مص ) برچسبیدن شش بر پهلو و تهیگاه از تشنگی. ( منتهی الارب ). شش شتر به پهلو وادوسیدن از غایت تشنگی. ( تاج المصادر ). لصق. ( منتهی الارب ).
لسق. [ ] ( اِ ) قسمی گاوزبان ( کازع ) .
لسق . [ ] (اِ) قسمی گاوزبان (کازع ) .
لسق . [ ل َ س َ ] (ع مص ) برچسبیدن شش بر پهلو و تهیگاه از تشنگی . (منتهی الارب ). شش شتر به پهلو وادوسیدن از غایت تشنگی . (تاج المصادر). لصق . (منتهی الارب ).
لسق . [ ل ِ ] (ع ص ) متصل . ملاصق . لسیق . (منتهی الارب ).
کلمات دیگر: