نگاه داشته
مبقی
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
مبقی. [ م ُ ] ( ع ص ) باقی دارنده چیزی. ( آنندراج ) ( غیاث ) ( از ناظم الاطباء ) : خلف شایسته باشد و محیی ذکر و مبقی نام. ( سندبادنامه ص 146 ).
مبقی. [ م ُ ب َق ْ قا ] ( ع ص ) نگاه داشته شده و بازمانده. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ).
مبقی. [ م ُ ب َق ْ قا ] ( ع ص ) نگاه داشته شده و بازمانده. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ).
مبقی . [ م ُ ] (ع ص ) باقی دارنده ٔ چیزی . (آنندراج ) (غیاث ) (از ناظم الاطباء) : خلف شایسته باشد و محیی ذکر و مبقی نام . (سندبادنامه ص 146).
مبقی . [ م ُ ب َق ْ قا ] (ع ص ) نگاه داشته شده و بازمانده . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
کلمات دیگر: