کلمه جو
صفحه اصلی

نسبه

عربی به فارسی

تناسب , نسبت , نرخ , ميزان , سرعت , ارزيابي کردن


فرهنگ فارسی

۱ - نسبت بدیگران ( دیگرها ): فلان نسبه آدم خوبی است .۲ - تاحدی .توضیح صحیح صورت فوق است و[ نسبتا] غلط است .
رده و رج. خشتهای دیوار و چپن. دیوار .

لغت نامه دهخدا

( نسبةً ) نسبةً.[ ن ِ ب َ تَن ْ ] ( ع ق ) بالنسبة. نسبت به دیگری. ( از فرهنگ نظام ). به طور نسبت. با نسبت. ( ناظم الاطباء ).
نسبه. [ ن ِ ب َه ْ ]( اِ ) نسپه. ( از برهان قاطع ). رجوع به نِسپُه شود.

نسبه. [ ن ِ ب َ / ب ِ ] ( اِ ) رده و رجه خشتهای دیوارو چینه دیوار. ( ناظم الاطباء ). رجوع به نسپه شود.

نسبه . [ ن ِ ب َ / ب ِ ] (اِ) رده و رجه ٔ خشتهای دیوارو چینه ٔ دیوار. (ناظم الاطباء). رجوع به نسپه شود.


نسبه . [ ن ِ ب َه ْ ](اِ) نسپه . (از برهان قاطع). رجوع به نِسپُه شود.


نسبة. [ ن ِ / ن ُ ب َ ] (ع اِمص ، اِ) نژاد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). نسبت . رجوع به نسبت شود. || خویشی . خویشی پدری خاصةً. (منتهی الارب ) (از آنندراج ). خویشی پدری یا خویشی پدری و مادری هر دو. (ناظم الاطباء). رجوع به نسبت شود. || علاقه . پیوستگی . (از ناظم الاطباء). ج ، نِسَب ، نُسَب . || برقرار شدن رابطه میان دو چیز. ایقاع التعلق بین الشیئین . (تعریفات ).


نسبة. [ ن ِ ب َ ] (ع مص ) نَسَب . رجوع به نَسَب شود.



کلمات دیگر: