کلمه جو
صفحه اصلی

نسابت

فرهنگ فارسی

نسابه خویشاوندی پیوند : نسب افریدون بدین نسابت کی یاد کرده آمد بیشترین نسابه و اصحاب تواریخ در نیافته اند .

لغت نامه دهخدا

نسابت. [ ن َس ْ سا ب َ ] ( ع ص ، اِ ) نَسّابة : در نام و عدد ایشان میان تواریخیان و نسابت خلاف بسیار است. ( فارسنامه ابن بلخی ص 16 ). در نسب این اشک میان نسابت خلاف است. ( فارسنامه ابن بلخی ص 59 ). رجوع به نَسّابة شود.

نسابت. [ ن َ ب َ ] ( ع اِمص ) نسابة. خویشاوندی. پیوند : نسب افریدون بدین نسابت کی یاد کرده آمد بیشترین نسابة و اصحاب تواریخ درنیافته اند. ( فارسنامه ابن بلخی ص 11 ). رجوع به نسابة شود.

نسابة. [ ن َس ْ سا ب َ ]( ع ص ، اِ ) نَسّاب. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). مرد نیک دانا به انساب. ( از منتهی الارب ). نسب شناس و ماهر در معرفت انساب. ( از سمعانی ). تاء آخر آن علامت مبالغه است در مدح مانند علامة. ( منتهی الارب ). مرد نسب دان. ( یادداشت مؤلف ) : نسب افریدون بدین نسابت کی یاد کرده آمد بیشترین نسابة و اصحاب تواریخ درنیافته اند. ( فارسنامه ابن بلخی ص 11 ).

نسابة. [ ن َ ب َ ] ( ع اِمص ) قرابة. ( اقرب الموارد ) ( المنجد ). خویشاوندی. نزدیکی. پیوستگی.

نسابت . [ ن َ ب َ ] (ع اِمص ) نسابة. خویشاوندی . پیوند : نسب افریدون بدین نسابت کی یاد کرده آمد بیشترین نسابة و اصحاب تواریخ درنیافته اند. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 11). رجوع به نسابة شود.


نسابت . [ ن َس ْ سا ب َ ] (ع ص ، اِ) نَسّابة : در نام و عدد ایشان میان تواریخیان و نسابت خلاف بسیار است . (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 16). در نسب این اشک میان نسابت خلاف است . (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 59). رجوع به نَسّابة شود.



کلمات دیگر: