کلمه جو
صفحه اصلی

مثبج

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - آنکه کلامش مطابق اسلوب نباشد . ۲ - آنکه در گفتار و تحریر تعمیه بکار برد جمع : مثبجین .
سخن پیچیده و مشوش

لغت نامه دهخدا

مثبج. [ م ُ ث َب ْ ب ِ ] ( ع ص ) آن که تعمیه کند در سخن و خط و بیان نکند آن را.( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). کسی که در سخن و یا مکتوب تعمیه می کند و آن را درهم و مغشوش می گذارد. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به تثبیج شود.

مثبج. [ م ُ ث َب ْ ب َ ]( ع ص ) سخن و یا مکتوب درهم پیچیده و مشوش. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ). و رجوع به تثبیج شود. || تعمیه شده و بیان ناکرده. ( ناظم الاطباء ).

مثبج . [ م ُ ث َب ْ ب َ ](ع ص ) سخن و یا مکتوب درهم پیچیده و مشوش . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). و رجوع به تثبیج شود. || تعمیه شده و بیان ناکرده . (ناظم الاطباء).


مثبج . [ م ُ ث َب ْ ب ِ ] (ع ص ) آن که تعمیه کند در سخن و خط و بیان نکند آن را.(آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کسی که در سخن و یا مکتوب تعمیه می کند و آن را درهم و مغشوش می گذارد. (ناظم الاطباء). و رجوع به تثبیج شود.



کلمات دیگر: