کلمه جو
صفحه اصلی

کشتیار

فارسی به انگلیسی

farmhand, insistent

insistent, persistent


فرهنگ فارسی

دارای پیگیری و پافشاری زیاد


جملات نمونه

کشتیار کسی شدن

to beseech, to insist, to plead, to entreat, to importune, to exhort


کشتیار او شدم که نرود ولی رفت

i pleaded with him not to go, but he did


لغت نامه دهخدا

کشتیار. [ ک ُت ْ ] ( ص مرکب ) ملتمس. خواهشگر.
- کشتیار کسی شدن ؛ سخت بدو التماس کردن. سخت اصرار و الحاح کردن. نهایت درجه ابرام و اصرار با مهربانی کردن : کشتیار او شدم که بماند گفت حکماً باید بروم. ( یادداشت مؤلف ) .


کلمات دیگر: