کلمه جو
صفحه اصلی

نسخت

فرهنگ فارسی

( اسم ) نسخه جمع :نسخ .

لغت نامه دهخدا

نسخت. [ ن ُ خ َ ] ( ع اِ ) نسخة. نسخه. نوشته. مکتوب. یادداشت. مسودة. پیش نویس : امشب آن نامه را که فرموده ایم نسخت باید کرد و بیاض نباید کرد تا فردا در نسخت تأمل کنیم. ( تاریخ بیهقی ص 404 ). امیر نسخت عهد و سوگندنامه که خود نوشته بود به من انداخت. ( تاریخ بیهقی ص 130 ). نامه های حضرت خلافت و ازآن ِ خانان ترکستان و ملوک اطراف بر خط من رفتی و همه نسخت ها من داشتم و به قصد ناچیز کردند. دریغا و بسیار بار دریغا که آن روضه های رضوانی بر جای نیست. ( تاریخ بیهقی ص 297 ). || رونوشت. سواد : و از آن منشور نسخت ها نوشته آمد. ( تاریخ بیهقی ص 143 ). نسخت سوگندنامه و مواضعه بیاورده ام در مقامات محمودی که کرده ام. ( تاریخ بیهقی ). || سیاهه. صورت. ریز. صورت ریز : در حال به خزانه فرستادند و خط خازنان بستد بر آن نسخت حجت را. ( تاریخ بیهقی ص 260 ). صواب آن است که از خازنان نسختی خواسته آید به خرج ها که کرده اند. ( تاریخ بیهقی ص 258 ). گفت نام دبیران بباید نبشت. استادم به دیوان آمد و نامهای هر دو فوج نبشته آمد و نسخت پیش برد.( تاریخ بیهقی ص 140 ). اکنون نسختی نویس به ذکر اعیان و سپاهیان و متصرفان و معروفان کی از تبع تواند و نسختی طبقات سپاهی و رعیت کی در بیعت تواند... مزدک دو نسخت بر این جمله کرد. ( فارسنامه ابن بلخی ص 89 ).
دگرها را به نسخت راز جستند
ز گنجوران کلیدش بازجستند.
نظامی.
- نسخت پرداختن ؛ سیاهه برداشتن. صورت برداشتن. سیاهه گرفتن : بعد از آن آنچه از صامت و ناطق و ستور و برده داشت نسختی پرداخت. ( تاریخ بیهقی ص 364 ).

نسخة. [ ن ُ خ َ ] ( ع اِ ) کتابی که از آن نقل کنند. ( منتهی الارب ). کتابی که از وی نقل کنند واز روی آن نویسند. ( ناظم الاطباء ). کتاب منقول. ( معجم متن اللغة ). ج ، نُسَخ. رجوع به نسخت و نسخه شود.

نسخت . [ ن ُ خ َ ] (ع اِ) نسخة. نسخه . نوشته . مکتوب . یادداشت . مسودة. پیش نویس : امشب آن نامه را که فرموده ایم نسخت باید کرد و بیاض نباید کرد تا فردا در نسخت تأمل کنیم . (تاریخ بیهقی ص 404). امیر نسخت عهد و سوگندنامه که خود نوشته بود به من انداخت . (تاریخ بیهقی ص 130). نامه های حضرت خلافت و ازآن ِ خانان ترکستان و ملوک اطراف بر خط من رفتی و همه ٔ نسخت ها من داشتم و به قصد ناچیز کردند. دریغا و بسیار بار دریغا که آن روضه های رضوانی بر جای نیست . (تاریخ بیهقی ص 297). || رونوشت . سواد : و از آن منشور نسخت ها نوشته آمد. (تاریخ بیهقی ص 143). نسخت سوگندنامه و مواضعه بیاورده ام در مقامات محمودی که کرده ام . (تاریخ بیهقی ). || سیاهه . صورت . ریز. صورت ریز : در حال به خزانه فرستادند و خط خازنان بستد بر آن نسخت حجت را. (تاریخ بیهقی ص 260). صواب آن است که از خازنان نسختی خواسته آید به خرج ها که کرده اند. (تاریخ بیهقی ص 258). گفت نام دبیران بباید نبشت . استادم به دیوان آمد و نامهای هر دو فوج نبشته آمد و نسخت پیش برد.(تاریخ بیهقی ص 140). اکنون نسختی نویس به ذکر اعیان و سپاهیان و متصرفان و معروفان کی از تبع تواند و نسختی طبقات سپاهی و رعیت کی در بیعت تواند... مزدک دو نسخت بر این جمله کرد. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 89).
دگرها را به نسخت راز جستند
ز گنجوران کلیدش بازجستند.

نظامی .


- نسخت پرداختن ؛ سیاهه برداشتن . صورت برداشتن . سیاهه گرفتن : بعد از آن آنچه از صامت و ناطق و ستور و برده داشت نسختی پرداخت . (تاریخ بیهقی ص 364).


کلمات دیگر: