کلمه جو
صفحه اصلی

المقنع

فرهنگ فارسی

عطائ یا هشام یا هاشم معروف به المقنع خراسانی شعبده باز مشهور .

لغت نامه دهخدا

المقنع. [ اَ م ُ ق َن ْ ن َ ] (اِخ ) عطاء یا هشام یا هاشم معروف به المقنع خراسانی (متوفی بسال 126 هَ . ق .) شعبده باز مشهور. وی گازری از مردم مرو بود، به شعبده بازی پرداخت و پس از آن مدعی الوهیت از طریق تناسخ شد، و ادعا کرد که روح خداوند از ابومسلم خراسانی به وی حلول کرده است . گروهی از او پیروی کردند و در راه او جنگیدند، وی زشت منظر بود و بدین سبب نقابی زرین بر چهره داشت . المقنع جسمی بشکل ماه ساخت که طلوع میکرد و مردم آن را میدیدند. معری گوید:
افق ،انما البدر المقنع رأسه
ضلال و غی ّ، مثل بدرالمقنع.
سال 161 هَ . ق . کار او بالا گرفت ، مردم قیام کردند و قتل او را خواستند، وی به قلعه ای پناهنده شد و محصور گردید و چون بهلاک خود یقین کرد زنان خود را گرد آورد و آنان را بوسیله ٔ خورانیدن سم کشت و خود باقی سم را خورد و مرد. آنگاه مسلمانان به قلعه درآمدند و بقیه ٔ پیروان او را کشتند، و قلعه ٔ او در «سبام » از ماوراءالنهر بود. (از اعلام زرکلی چ 2 ج 5 ص 29). نرشخی در تاریخ بخارا ذیل «ذکر خروج مقنع و اتباع او از سفیدجامگان » چنین آرد: مقنع مردی بود از اهل روستای مرو از دیهی که آن را کازه خوانند و نام او هاشم بن حکیم بود و وی در اول گازرگری کردی و بعد از آن به علم آموختن مشغول شدی و ازهر جنسی علم حاصل کرد و مشعبدی و علم نیرنجات و طلسمات بیاموخت و شعبده نیک دانسته دعوی نبوت نیز میکرد، و مهدی بن منصورش هلاک کرد در سنه ٔ صد و شصت و هفت از هجرت ، نیرنجات بیاموخت و بغایت زیرک بود و کتابهای بسیار از علم پیشینیان خوانده بود و در جادوی بغایت استاد شده بود و پدر او را حکیم نام بود و سرهنگی بود از سرهنگان امیر خراسان به روزگار ابوجعفر دوانقی و از بلخ بود. و او را مقنع بدان خوانده اند که سر و روی خویش [ را ] پوشیده داشتی از آنکه بغایت زشت بود و سرش کل بود و یک چشمش کور بود و پیوسته مقنعه ٔ سبز بر سر و روی [ خود ] داشتی . و این مقنع بروزگار ابومسلم صاحب الدعوة [ العباسیة ] سرهنگی بود از سرهنگان خراسان و وزیر عبدالجبار ازدی شد و وی دعوی نبوت کرد و مدتی بر این بود وابوجعفر دوانقی او را کس فرستاد و از مرو به بغداد برد و زندان کرد، سالها از بعد آن چون خلاص یافت بمروبازآمد و مردمان را گرد کرد و گفت دانید که من کیم ؟مردمان گفتند: تو هاشم بن حکیمی . گفت : غلط کرده اید، من خدای شمایم و خدای همه عالم ، خاکش بر دهان ، و گفت من خود را بهر کدام نام خواهم خوانم ، و گفت : من آنم که خود را بصورت آدم بخلق نمودم و باز بصورت نوح و باز بصورت ابراهیم و باز بصورت موسی و باز بصورت عیسی و باز بصورت محمد [ مصطفی ] صلی اﷲ علیه و سلم و باز بصورت ابومسلم و باز به این صورت که می بینید. مردمان گفتند دیگران دعوی پیغمبری کردند تو دعوی خدایی میکنی ! گفت : ایشان نفسانی بودند من روحانی ام که اندرایشان بودم و مرا این قدرت هست که خود را به هر صورت که خواهم بنمایم ، و نامها نوشت به هر ولایتی و بداعیان خویش داد و اندر نامه چنین نوشت که : بسم اﷲ الرحمن الرحیم من هاشم بن حکیم سیدالسادات الی فلان بن فلان ، الحمدﷲ الذی لااله الا هو، اله آدم و نوح و ابراهیم و عیسی و موسی و محمد و ابومسلم ، ثُم ان للمقنع القدرةو السلطان و العزة و البرهان ، بمن بگروید و بدانید که پادشاهی مراست ، علیه اللعنة، و عز و کردگاری مراست و جز من خدای دیگر نیست ، خاکش بدهان ، و هر که بمن گرود بهشت او راست و هر که نگرود دوزخ او راست ... (ازتاریخ بخارای نرشخی ص 77 به اختصار). هندوشاه در تجارب السلف ذیل «خروج مقنع بخراسان » آرد: مردی بود یک چشم ، کوتاه بالا از مرو، بغایت بدشکل ، رویی از زر بساخت و آن را بر روی خود بست تا مردم قبح صورت او نبینند و دعوی خدایی کرد، و میگفت : خدای تعالی آدم را بیافرید و خود در صورت آدم رفت و از صورت آدم در صورت نوح رفت تا به ابومسلم خراسانی رسید، و بعد از ابومسلم در صورت من آمد و مذهب تناسخ داشت و خلقی عظیم را ازراه برد چنانکه هرگاه او را بدیدندی در آن جهت که او بودی بر مقتضای :
و اینما کنت من بلاد
فلی الی وجهک التفات ،
سجده کردندی و خود را هاشم نام نهادی و اتباع او در مضایق گفتندی : یا هاشم اَعِنّا. و ماه مقنع مشهور است و آن چنان است که بزمین نخشب از بلاد ماوراءالنهر چاهی بود که مقنع بسحر جسمی ساخت بر شکل ماهی چنانکه دیدند که آن جسم از آن چاه برآمد و اندکی ارتفاع یافت و باز بچاه فرورفت و چون خبر ظهور او بمهدی رسید لشکری جهت دفع او نامزد کرد. مقنع در قلعه گریخت و لشکر مهدی قلعه را حصار دادند و مدتی دراز درکشید و اتباع مقنع ملول [ گشتند ] و بیشتر امان خواستند و از قلعه فرودآمدند و اندک قومی با او بماندند. روزی آتشی عظیم برافروخت و یاران خود را گفت هر که میخواهد به آسمان رود خود را به این آتش دراندازد و خویشتن را با زن و فرزند در آتش انداخت تا در دست لشکر مهدی نیفتد و چون سوخته شد در قلعه بگشودندو در قلعه هیچ نیافتند. (تجارب السلف ص 121 و 122). ورجوع به تاریخ بخارای نرشخی صص 77 - 89 و تاریخ ادبیات در ایران تألیف دکتر صفا ج 1 صص 28 - 56 و سفیدجامگان و مقنع در این لغت نامه شود.


المقنع. [ اَ م ُ ق َن ْ ن َ ] ( اِخ ) عطاء یا هشام یا هاشم معروف به المقنع خراسانی ( متوفی بسال 126 هَ. ق. ) شعبده باز مشهور. وی گازری از مردم مرو بود، به شعبده بازی پرداخت و پس از آن مدعی الوهیت از طریق تناسخ شد، و ادعا کرد که روح خداوند از ابومسلم خراسانی به وی حلول کرده است. گروهی از او پیروی کردند و در راه او جنگیدند، وی زشت منظر بود و بدین سبب نقابی زرین بر چهره داشت. المقنع جسمی بشکل ماه ساخت که طلوع میکرد و مردم آن را میدیدند. معری گوید:
افق ،انما البدر المقنع رأسه
ضلال و غی ، مثل بدرالمقنع.
سال 161 هَ. ق. کار او بالا گرفت ، مردم قیام کردند و قتل او را خواستند، وی به قلعه ای پناهنده شد و محصور گردید و چون بهلاک خود یقین کرد زنان خود را گرد آورد و آنان را بوسیله خورانیدن سم کشت و خود باقی سم را خورد و مرد. آنگاه مسلمانان به قلعه درآمدند و بقیه پیروان او را کشتند، و قلعه او در «سبام » از ماوراءالنهر بود. ( از اعلام زرکلی چ 2 ج 5 ص 29 ). نرشخی در تاریخ بخارا ذیل «ذکر خروج مقنع و اتباع او از سفیدجامگان » چنین آرد: مقنع مردی بود از اهل روستای مرو از دیهی که آن را کازه خوانند و نام او هاشم بن حکیم بود و وی در اول گازرگری کردی و بعد از آن به علم آموختن مشغول شدی و ازهر جنسی علم حاصل کرد و مشعبدی و علم نیرنجات و طلسمات بیاموخت و شعبده نیک دانسته دعوی نبوت نیز میکرد، و مهدی بن منصورش هلاک کرد در سنه صد و شصت و هفت از هجرت ، نیرنجات بیاموخت و بغایت زیرک بود و کتابهای بسیار از علم پیشینیان خوانده بود و در جادوی بغایت استاد شده بود و پدر او را حکیم نام بود و سرهنگی بود از سرهنگان امیر خراسان به روزگار ابوجعفر دوانقی و از بلخ بود. و او را مقنع بدان خوانده اند که سر و روی خویش [ را ] پوشیده داشتی از آنکه بغایت زشت بود و سرش کل بود و یک چشمش کور بود و پیوسته مقنعه سبز بر سر و روی [ خود ] داشتی. و این مقنع بروزگار ابومسلم صاحب الدعوة [ العباسیة ] سرهنگی بود از سرهنگان خراسان و وزیر عبدالجبار ازدی شد و وی دعوی نبوت کرد و مدتی بر این بود وابوجعفر دوانقی او را کس فرستاد و از مرو به بغداد برد و زندان کرد، سالها از بعد آن چون خلاص یافت بمروبازآمد و مردمان را گرد کرد و گفت دانید که من کیم ؟مردمان گفتند: تو هاشم بن حکیمی. گفت : غلط کرده اید، من خدای شمایم و خدای همه عالم ، خاکش بر دهان ، و گفت من خود را بهر کدام نام خواهم خوانم ، و گفت : من آنم که خود را بصورت آدم بخلق نمودم و باز بصورت نوح و باز بصورت ابراهیم و باز بصورت موسی و باز بصورت عیسی و باز بصورت محمد [ مصطفی ] صلی اﷲ علیه و سلم و باز بصورت ابومسلم و باز به این صورت که می بینید. مردمان گفتند دیگران دعوی پیغمبری کردند تو دعوی خدایی میکنی ! گفت : ایشان نفسانی بودند من روحانی ام که اندرایشان بودم و مرا این قدرت هست که خود را به هر صورت که خواهم بنمایم ، و نامها نوشت به هر ولایتی و بداعیان خویش داد و اندر نامه چنین نوشت که : بسم اﷲ الرحمن الرحیم من هاشم بن حکیم سیدالسادات الی فلان بن فلان ، الحمدﷲ الذی لااله الا هو، اله آدم و نوح و ابراهیم و عیسی و موسی و محمد و ابومسلم ، ثُم ان للمقنع القدرةو السلطان و العزة و البرهان ، بمن بگروید و بدانید که پادشاهی مراست ، علیه اللعنة، و عز و کردگاری مراست و جز من خدای دیگر نیست ، خاکش بدهان ، و هر که بمن گرود بهشت او راست و هر که نگرود دوزخ او راست... ( ازتاریخ بخارای نرشخی ص 77 به اختصار ). هندوشاه در تجارب السلف ذیل «خروج مقنع بخراسان » آرد: مردی بود یک چشم ، کوتاه بالا از مرو، بغایت بدشکل ، رویی از زر بساخت و آن را بر روی خود بست تا مردم قبح صورت او نبینند و دعوی خدایی کرد، و میگفت : خدای تعالی آدم را بیافرید و خود در صورت آدم رفت و از صورت آدم در صورت نوح رفت تا به ابومسلم خراسانی رسید، و بعد از ابومسلم در صورت من آمد و مذهب تناسخ داشت و خلقی عظیم را ازراه برد چنانکه هرگاه او را بدیدندی در آن جهت که او بودی بر مقتضای :

دانشنامه آزاد فارسی

المُقْنِع
رجوع شود به:مقنع

دانشنامه اسلامی

[ویکی اهل البیت] از کتابهای شیخ جلیل القدر صدوق می باشد که به زبان عربی نگاشته شده است و به عنوان مجموعه فقهی-حدیثی محسوب می شود.
ابوجعفر محمد بن علی بن بابویه، معروف به شیخ صدوق (م381ق).
کتاب مقنع از مهمترین مصادر فقهی نزد فقها در تمام اعصار بشمار می آید. عبارات این کتاب همه الفاظ احادیث و روایات مستندند که مؤلف به جهت اختصار سند آن ها را حذف نموده است.
شیخ صدوق دو کتاب المقنع والهدایة را به پیروی از کتاب الشرائع پدرش نوشته است و این کتاب در واقع رساله فتوای شیخ است. وی در مقدمه المقنع می گوید: «...انی صنفت کتابی هذا و سمیته کتاب المقنع، لقنوع من یقرأه بما فیه و حذفت الاسانید منه لئلا یثقل حمله ولایصعب حفظه ولایمل قارئه اذا کان ما أبینه فیه فی الکتب الاصولیة موجوداً مبیناً علی المشایخ العلماء».
«این کتاب را کتاب المقنع نامیدم، زیرا هر کس آن را بخواند به آن اکتفا خواهد کرد و سندهای آن را حذف نمودم»، به همین جهت فقهای متاخر از او متون این گونه کتاب ها را به عنوان روایت مرسل تلقی می کردند.
محدث نوری بعد از بیان کلام صدوق می گوید: «و این عبارت متضمن چند مطلب است:
این کتاب یک دوره فقه کامل است که از ابواب طهارت شروع می شود و به ابواب دیات پایان می یابد.
این کتاب به کوشش انتشارات مؤسسه امام هادی علیه السلام در قم به 1415 ق چاپ و منتشر شده است.


کلمات دیگر: