بیس
فرهنگ فارسی
نام یکی از خدایان مصر باستان بر شکل انسانی کوتاه قد که چشمانش چون چشمان گاو و پوستش چون پوست شیر است .
لغت نامه دهخدا
بیس . [ ب َ ] (اِخ ) نام ناحیتی است به سرقسطه به اندلس . رجوع به ایران باستان ج 2 ص 1833 و مراصدالاطلاع شود.
بیس . (اِخ ) نام یکی از خدایان مصر باستان بر شکل انسانی کوتاه قد که چشمانش چون چشمان گاو و پوستش چون پوست شیر است . (از معجم الالفاظ الاثریة تألیف یحیی الشهابی ).
بیس . (ع اِ) نوعی ماهی رودخانه . (از دزی ج 1 ص 135).
بیس . [ ] (ع اِ) لغت ردی ٔ است در «بئس ». (از ذیل اقرب الموارد). رجوع به بئس شود.
بیس. [ ] ( ع اِ ) لغت ردی است در «بئس ». ( از ذیل اقرب الموارد ). رجوع به بئس شود.
بیس. [ ب َ ] ( ع مص ) میس. تکبر کردن مردم و آزار دادن ایشان را. ( از ذیل اقرب الموارد ). بزرگی جستن بر مردم و آزار دادن. ( یادداشت مؤلف ).
بیس. [ ب َ ] ( اِخ ) نام ناحیتی است به سرقسطه به اندلس. رجوع به ایران باستان ج 2 ص 1833 و مراصدالاطلاع شود.
بیس. ( اِخ ) نام یکی از خدایان مصر باستان بر شکل انسانی کوتاه قد که چشمانش چون چشمان گاو و پوستش چون پوست شیر است. ( از معجم الالفاظ الاثریة تألیف یحیی الشهابی ).
بیس . [ ب َ ] (ع مص ) میس . تکبر کردن مردم و آزار دادن ایشان را. (از ذیل اقرب الموارد). بزرگی جستن بر مردم و آزار دادن . (یادداشت مؤلف ).
- بنات بئس ؛ بلاها. ( منتهی الارب ). دواهی. ( اقرب الموارد ). پیش آمدهای سخت.
بئس. [ ب ِءْ س َ ] ( ع فعل ) کلمه ذم. ( منتهی الارب ). و آن فعل ماضی جامد است. ( از اقرب الموارد ). فعل ذم در برابر نِعم َ و آن فعل ماضی و جامد است و جز ماضی از آن صرف نشود و اسم آن مخصوص به مدح گفته میشود، چنان که بئس الرجل زید؛ بد مردی است زید، الرجل فاعل آن و زید اسم مخصوص به مدح است و فاعل این فعل مقرون به لام جنس یا مضاف است به کلمه ای که با ال شروع شده باشد مثل بئس قاضی السوء زید، یا مضاف به مضاف همراه «ال » است مانند ساء قاضی احکام الظلم زید، و فاعل آن وجوباً ضمیر متصل است وقتی که مفسر به نکره منصوبه تمییز باشد مثل بئس ربعاً دارنا.
- بئس العذاب ؛ عذاب شدید. ( از اقرب الموارد ).
- بئس القرین ؛ هم نشین بد. ( ناظم الاطباء ).
- بئس المصیر ؛ دوزخ. ( ناظم الاطباء ). سرنوشت بد.
بئس. [ ب َ ءِ ] ( ع ص ) ( از مصدر بأس ) شدید. سخت. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ).
- عذاب بئس ؛ عذاب شدید. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ).
|| شجاع. ( اقرب الموارد ).
بئس . [ ب َ ءِ ] (ع ص ) (از مصدر بأس ) شدید. سخت . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
- عذاب بئس ؛ عذاب شدید. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
|| شجاع . (اقرب الموارد).
بئس . [ ب ِءْ س َ ] (ع فعل ) کلمه ٔ ذم . (منتهی الارب ). و آن فعل ماضی جامد است . (از اقرب الموارد). فعل ذم در برابر نِعم َ و آن فعل ماضی و جامد است و جز ماضی از آن صرف نشود و اسم آن مخصوص به مدح گفته میشود، چنان که بئس الرجل زید؛ بد مردی است زید، الرجل فاعل آن و زید اسم مخصوص به مدح است و فاعل این فعل مقرون به لام جنس یا مضاف است به کلمه ای که با ال شروع شده باشد مثل بئس قاضی السوء زید، یا مضاف به مضاف همراه «ال » است مانند ساء قاضی احکام الظلم زید، و فاعل آن وجوباً ضمیر متصل است وقتی که مفسر به نکره ٔ منصوبه ٔ تمییز باشد مثل بئس ربعاً دارنا.
- بئس العذاب ؛ عذاب شدید. (از اقرب الموارد).
- بئس القرین ؛ هم نشین بد. (ناظم الاطباء).
- بئس المصیر ؛ دوزخ . (ناظم الاطباء). سرنوشت بد.
بئس . [ ب ِءْس ْ ] (ع اِ) بلا. (منتهی الارب ). سختی .
- بنات بئس ؛ بلاها. (منتهی الارب ). دواهی . (اقرب الموارد). پیش آمدهای سخت .
فرهنگ عمید
دانشنامه عمومی
مازه یا ستون فقرات کشتی در لنج سازی بیس نامیده می شود.
طبقه بندی آلت های موسیقی کار آسانی نیست؛ برای مثال، برخی از ابزارهای موسیقی را می تواند در چند رده، طبقه بندی کرد. ویولنسل در برخی از ارکسترها تنور به حساب می آید اما در کوارتت زهی یک آلت بیس است.
صدای باس دارای محدوده صوتی در حدود دو اکتاو است و با «کلید فا» نوشته می شود.
وسعت صدای باس ار نت «می» (E2) تا «فا» (F4) است.
صدای باس دارای تقسیم بندی متفاوتی با توجه به طنین و وسعت صوتی دارد مانند : «باس دراماتیک»، «باس کمیک»، «باس-باریتون» و ... این تقسیم بندی در اپرا و خوانندگی سولو به کار می رود.
دانشنامه اسلامی
معنی مَوْرُودُ: آبی که به لب آن رسیده اند- آنچه در آن وارد می شوند (بِئْسَ ﭐلْوِرْدُ ﭐلْمَوْرُودُ :بد سهمی است [آتشی] که در آن وارد میشود.کلمه وَرَد در اصل لغت به معنای قصد رفتن بسوی آب است و به تدریج در چیزهای دیگر استعمال شده ، مثلا گفتهاند : وردت الماء - به لب آب...
تکرار در قرآن: ۷۳(بار)
گویش مازنی
عدد بیست
شبیه باش – بمان
گویش بختیاری
بیست.
پیشنهاد کاربران
پان ایرانیسم باز هم لغت دزدی کرده و آن را اوستایی معرفی کرده است. ♦️
/ Fa pīs پیس alaca, lekeli, abraş, c�zamlı = Ave paesa - c�zamlı/
قبل از اوستایی آقایان ما در زبان آشوری باستان و عربی باستان ( اکدی ) لغت بیشو را داریم ( ص ۱۲۷ کتاب comprative encyclopedic dictionary of mesopotamian vocabulary , dead and ancient language لغت bishu )
به ترکی به فرم پیس وجود دارد. ♦️
شکل دیگری از واژه ی بوش به معنی خالی و پوچ است از فعل بوشماق ، معنی زیان رسیدن و پیشمک از معنی پختن ( شل شدن ) از معانی پوچ و خالی گرفته شده است و به شکل بیشو آمده است. ♦️
شکل دیگری از بوش هست به معنی پست ، سطح پایین ، توخالی و به معنی اصلی بد و پلید است در ترکی آناتولی به معنی پلید و کثیف استفاده میشود.
Divan Luğat T�rk
pis > yaman, k�t�
Aşur qaynağında "bişu" qullanılıb, amma ağalar aşurdan yox Farsca deyiblər, bu işin amaclı olduğu bəllidir, bu s�zc�k "boş" s�zc�y�n�n baqşa formasıdır, al�aq, kirli, i�i boş deməkdir
T�rkiyə T�rkcəsində kirli anlamında işlədiblər.
Bu s�zc�kdən pişmək, boşmaq, basmaq eyləmləri də vardır T�rklərdən alındığı �ox g�cl� olanaqdır amma biz onu ortaq s�zc�k g�zdə alırıq.
Ərəbcədə "bə's" Farscada "pəst"
Bundan t�rənən s�zc�klər, pisdik sayrılıq adıdır.