کلمه جو
صفحه اصلی

محال طلب

فرهنگ فارسی

آنکه کارهای ناشدنی و دشوار بجوید

لغت نامه دهخدا

محال طلب. [ م ُ طَ ل َ ] ( نف مرکب ) آنکه کارهای ناشدنی و دشوار یا امور ناصواب بجوید : اتفاق افتاد که او با زنی دراززبان کاهل محال طلب درمانده بود و او را طلاق داد. ( تاریخ بیهق ).


کلمات دیگر: