مترادف ترسان : بزدل، خایف، متوحش، مرعوب، هراسان
ترسان
مترادف ترسان : بزدل، خایف، متوحش، مرعوب، هراسان
فارسی به انگلیسی
afraid, tremulous
afraid
فارسی به عربی
خائف , مخیف
مترادف و متضاد
بیمناک، ترسان، ژیان، ترس اور، هراسناک
بیمناک، ترسان، لرزنده، مرتعش، لرزش دار، تحریر دار
ترسیده، هراسان، ترسان، متوحش، سراسیمه، ترسنده
ترسان، ترسناک
ترسان، ترسناک
ترسان، لرزش، مرتعش، تحریر، لرزش دار
ترسان، ترسناک، لرزان، مرتعش، مرتعش کننده
بزدل، خایف، متوحش، مرعوب، هراسان
فرهنگ فارسی
لوئی دلاورنی ادیب فرانسوی (و.مان ۱۷٠۵- ف. ۱۷۸۳ م . ) وی تعداد زیادی از رمانهای قرون وسطی را مورد اقتباس قرارداد.
ترسنده، بیم دارنده
نویسند. فرانسوی و داستانهای فراوانی از قرون وسطی به رشت. تحریر در آورد و بعضویت آکادمی فرانسه نائل گشت و بسال ۱۷۸۳ درگذشت .
ترسنده، بیم دارنده
نویسند. فرانسوی و داستانهای فراوانی از قرون وسطی به رشت. تحریر در آورد و بعضویت آکادمی فرانسه نائل گشت و بسال ۱۷۸۳ درگذشت .
لغت نامه دهخدا
ترسان . [ تْرِ / ت ِ رِ ] (اِخ ) نویسنده ٔ فرانسوی که به سال 1705 م . در مان متولد شد و داستانهای فراوانی از قرون وسطی به رشته ٔ تحریر در آورد و بعضویت آکادمی فرانسه نائل گشت و به سال 1783 درگذشت .
ترسان. [ ت َ ] ( نف ، ق ) خائف. ( ناظم الاطباء ). ترسنده. در حال ترسیدن. بیم زده. هراسان :
مباشید ترسان ز تخت و کلاه
گشاده ست بر هر کسی بارگاه.
همی تاخت ترسان ز بیم گزند.
دلم نیست ترسان ز بیم گزند.
گر نکردیش بدان زلفک چون زنگی بیم.
از آن ترس کو از تو ترسان بود.
مؤمن ز تو ناایمن و ترسان ز تو ترسا؟
عجب ترسانم از هر ماده طبعی
اگرچه مبدع فحلم درین فن.
مهر کار از صلاح بفرستد.
عدل او ماری ز چوب سرشبان انگیخته.
چو مار از سنگ و گرگ از چوبدستی.
دلش داد گوینده راه بین
که ترسان بود مرد کوتاه بین.
ترسان. [ ت َ رَ ] ( اِخ ) رجوع به ترسانی شود.
ترسان. [ تْرِ / ت ِ رِ ] ( اِخ ) نویسنده فرانسوی که به سال 1705 م. در مان متولد شد و داستانهای فراوانی از قرون وسطی به رشته تحریر در آورد و بعضویت آکادمی فرانسه نائل گشت و به سال 1783 درگذشت.
مباشید ترسان ز تخت و کلاه
گشاده ست بر هر کسی بارگاه.
فردوسی.
نشست از بر تازی اسب سمندهمی تاخت ترسان ز بیم گزند.
فردوسی.
شنیدم سخنهای ناسودمنددلم نیست ترسان ز بیم گزند.
فردوسی.
دژم و ترسان کی بودی آن چشمک توگر نکردیش بدان زلفک چون زنگی بیم.
ابوحنیفه اسکافی ( از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 389 ).
در حالتی که خواهان است چیزی را که نزد او است از ثواب و ترسانست از بدی حساب. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 312 ). خواجه بونصر مشکان سخت ترسان می بود. ( تاریخ بیهقی ).از آن ترس کو از تو ترسان بود.
اسدی.
گر مار نه ای ، مردمی ، از بهر چرااندمؤمن ز تو ناایمن و ترسان ز تو ترسا؟
ناصرخسرو.
موسی ترسان از پیش مادر بیرون آمد. ( قصص ص 92 ). چو پیوسته ترسان بود و از هر چیزی گریزان. ( نوروزنامه منسوب به خیام ).عجب ترسانم از هر ماده طبعی
اگرچه مبدع فحلم درین فن.
خاقانی.
نیک ترسانم از فساد جهان مهر کار از صلاح بفرستد.
خاقانی.
گرگ ظلم از عدل او ترسان چو مار از چوب از آنک عدل او ماری ز چوب سرشبان انگیخته.
خاقانی.
ز غم ترسان به هشیاری و مستی چو مار از سنگ و گرگ از چوبدستی.
نظامی.
یکی از وزرا پیش ذوالنون مصری رفت و همت خواست که روز و شب بخدمت سلطان مشغولم و هنوز از عقوبتش ترسان. ( گلستان ).دلش داد گوینده راه بین
که ترسان بود مرد کوتاه بین.
امیرخسرو.
آنچه فخرالدوله از آن خائف و ترسان بود از او بکفایت کرد. ( تاریخ قم ص 8 ).ترسان. [ ت َ رَ ] ( اِخ ) رجوع به ترسانی شود.
ترسان. [ تْرِ / ت ِ رِ ] ( اِخ ) نویسنده فرانسوی که به سال 1705 م. در مان متولد شد و داستانهای فراوانی از قرون وسطی به رشته تحریر در آورد و بعضویت آکادمی فرانسه نائل گشت و به سال 1783 درگذشت.
ترسان . [ ت َ رَ ] (اِخ ) رجوع به ترسانی شود.
ترسان . [ ت َ ] (نف ، ق ) خائف . (ناظم الاطباء). ترسنده . در حال ترسیدن . بیم زده . هراسان :
مباشید ترسان ز تخت و کلاه
گشاده ست بر هر کسی بارگاه .
نشست از بر تازی اسب سمند
همی تاخت ترسان ز بیم گزند.
شنیدم سخنهای ناسودمند
دلم نیست ترسان ز بیم گزند.
دژم و ترسان کی بودی آن چشمک تو
گر نکردیش بدان زلفک چون زنگی بیم .
در حالتی که خواهان است چیزی را که نزد او است از ثواب و ترسانست از بدی حساب . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 312). خواجه بونصر مشکان سخت ترسان می بود. (تاریخ بیهقی ).
از آن ترس کو از تو ترسان بود.
گر مار نه ای ، مردمی ، از بهر چرااند
مؤمن ز تو ناایمن و ترسان ز تو ترسا؟
موسی ترسان از پیش مادر بیرون آمد. (قصص ص 92). چو پیوسته ترسان بود و از هر چیزی گریزان . (نوروزنامه ٔ منسوب به خیام ).
عجب ترسانم از هر ماده طبعی
اگرچه مبدع فحلم درین فن .
نیک ترسانم از فساد جهان
مهر کار از صلاح بفرستد.
گرگ ظلم از عدل او ترسان چو مار از چوب از آنک
عدل او ماری ز چوب سرشبان انگیخته .
ز غم ترسان به هشیاری و مستی
چو مار از سنگ و گرگ از چوبدستی .
یکی از وزرا پیش ذوالنون مصری رفت و همت خواست که روز و شب بخدمت سلطان مشغولم و هنوز از عقوبتش ترسان . (گلستان ).
دلش داد گوینده ٔ راه بین
که ترسان بود مرد کوتاه بین .
آنچه فخرالدوله از آن خائف و ترسان بود از او بکفایت کرد. (تاریخ قم ص 8).
مباشید ترسان ز تخت و کلاه
گشاده ست بر هر کسی بارگاه .
فردوسی .
نشست از بر تازی اسب سمند
همی تاخت ترسان ز بیم گزند.
فردوسی .
شنیدم سخنهای ناسودمند
دلم نیست ترسان ز بیم گزند.
فردوسی .
دژم و ترسان کی بودی آن چشمک تو
گر نکردیش بدان زلفک چون زنگی بیم .
ابوحنیفه ٔ اسکافی (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 389).
در حالتی که خواهان است چیزی را که نزد او است از ثواب و ترسانست از بدی حساب . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 312). خواجه بونصر مشکان سخت ترسان می بود. (تاریخ بیهقی ).
از آن ترس کو از تو ترسان بود.
اسدی .
گر مار نه ای ، مردمی ، از بهر چرااند
مؤمن ز تو ناایمن و ترسان ز تو ترسا؟
ناصرخسرو.
موسی ترسان از پیش مادر بیرون آمد. (قصص ص 92). چو پیوسته ترسان بود و از هر چیزی گریزان . (نوروزنامه ٔ منسوب به خیام ).
عجب ترسانم از هر ماده طبعی
اگرچه مبدع فحلم درین فن .
خاقانی .
نیک ترسانم از فساد جهان
مهر کار از صلاح بفرستد.
خاقانی .
گرگ ظلم از عدل او ترسان چو مار از چوب از آنک
عدل او ماری ز چوب سرشبان انگیخته .
خاقانی .
ز غم ترسان به هشیاری و مستی
چو مار از سنگ و گرگ از چوبدستی .
نظامی .
یکی از وزرا پیش ذوالنون مصری رفت و همت خواست که روز و شب بخدمت سلطان مشغولم و هنوز از عقوبتش ترسان . (گلستان ).
دلش داد گوینده ٔ راه بین
که ترسان بود مرد کوتاه بین .
امیرخسرو.
آنچه فخرالدوله از آن خائف و ترسان بود از او بکفایت کرد. (تاریخ قم ص 8).
فرهنگ عمید
ترسنده، بیم دارنده: ز غریدن کوس ترسان هژبر / عقاب از تف تیر پران در ابر (اسدی: ۳۹۲ ).
جدول کلمات
اوجر
پیشنهاد کاربران
نهیب زده
خائف. . . .
کلمات دیگر: